مصاحبه با «ناصر میناچی»، از بنیان‌گذاران حسینیه ارشاد، درباره «شهید بهشتی»

نویسنده: ناصر میناچی

در این مصاحبه طولانی که ظاهرا توسط فرزند شهید بهشتی انجام گرفته، راجع به مطالب زیر صحبت می‌شود:

– استقبال از شهید بهشتی هنگام بازگشت از هامبورگ، به درخواست استاد مطهری
– گزارش شهید بهشتی در حسینیه ارشاد از فعالیت‌هایی که در هامبورگ داشتند
– حاشیه‌های که باعث شد منبر رسمی به شهید بهشتی ندهند
– مخالفت‌ها با حسینیه ارشاد، دکتر شریعتی و …
– تغییرات در برنامه حسینیه ارشاد با ایجاد ۲ بخش تحقیقات (با مدیریت استاد مطهری) و یکی هم بخش تعلیمات و تبلیغات (با مدیریت دکتر شریعتی)
– تعطیلی حسینیه ارشاد در سال ۱۳۵۱
– درگذشت دکتر شریعتی و اصلاح آثار او توسط استاد حکیمی
– طرح ساواک برای محکوم کردن روشنفکران جوان توسط روحانیون
– ارتباط با سازمان‌های بین‌المللی در ماه‌های منتهی به انقلاب
– ملاقات دکتر میناچی با ژنرال هایزر
– ملاقات دکتر میناچی با سفیر انگلیس برای رساندن پیام به شاه
– چاره‌اندیشی برای چگونگی تعامل با ارتش شاهنشاهی
– گفتگوی شهید بهشتی با نماینده‌ای از وزارت خارجه آمریکا
– و …


مصاحبه‌کننده: این جلسه، جلسه رسمی نیست که ما بخواهیم مطلب خاصی بگوییم. منتهی طبق سنت مصاحبه های ما، می خواستم درخواست کنم از حضرتعالی که اولین برخوردی که با مرحوم شهید بهشتی داشتید که به خاطر می‌آورید در چه زمانی بود، در چه مکانی بود و به چه مناسبتی بود.
همچنین چه احساسی به شما دست داد و چه برداشتی داشتید.

دکتر میناچی: بسم الله الرحمن الرحیم.

من قبل از اولین برخوردی که در تهران با مرحوم دکتر بهشتی داشتم، حضوری ایشان را زیارت نکرده بودم فقط آثارشان را خوانده بودم به خصوص کتابی بنام «مرجعیت و روحانیت».

اولین برخورد من به این شکل صورت پذیرفت که یک روزی استاد مطهری من را خواست و اطلاع داد که قرار است امشب آقای دکتر بهشتی از هامبورگ به تهران بیاید و وارد فردوگاه مهرآباد بشوند. ما اطلاع پیدا کردیم که آقای سید مرتضی جزایری و بقیه دوستانشان جمع شدند و تصمیم دارند بروند فرودگاه و از همان جا یک راست دکتر بهشتی را ببرند منزل خودشان و پذیرایی کنند و هدفشان این بود که دکتر بهشتی را به سمت و سوی خودشان ببرند؛ چون یک دارودسته خاصی بودند. استاد مطهری این را نمی‌پسندید و نگران هم بود که اگر این عمل انجام بشود، دکتر بهشتی از دست ما خواهد رفت و آنها دوره‌اش می‌کنند. این است که ما باید به فکر چاره باشیم و با یک نقشه‌ای بتوانیم دکتر بهشتی را بیاوریم به سمت خودمان و باید این کار در فرودگاه انجام بشود که اگر رفتند به خانه او امکان پذیر نیست ما از آنجا کاری بکنیم.

من در جواب استاد مطهری عرض کرم که خود آقای دکتر بهشتی مراقب هست و اینها را می‌شناسد که در چه سمت و سویی هستند و چه از لحاظ فکری و عملی در اینجا، قطعا خود او نخواهد پذیرفت یا اگر احتمالا امشب ایشان را دعوت کنند بعدا معلوم نیست که نزد آنها باقی بمانند و برود سمت آنها و سمت سوی‌شان را از شما جدا کنند.

گفتند نه، شما نمی‌دانید و آنها خیلی آمادگی دارند و گروهی هستند که امکان دارد دکتر بهشتی را محاصره کنند. امکان دارد نتواند از دست آنها خودش را رهایی بدهد و بیاید در حرکت خود و دوستان واقعی و راهی که ما داریم میرویم، بنابراین ضرورت دارد و باید این کار بشود.

بهر حال وسائلی تهیه شد و ما هم دوستان را جمع کردیم و در فرودگاه به استقبال دکتر بهشتی رفتیم و از همانجا که پیاده شدند توی سالن، ما دور ایشان را گرفتیم و با صلوات فرستادن و تبریک گفتن و با استقبال بسیار شایانی ایشان را بطرف ماشین‌هایی که برای بردنشان به تهران آماده بود سوق دادیم. ماشین‌هایی هم آماده شده بود و آن گروه خبر نداشتند که ما تصمیم‌مان چیست. به هر حال ایشان را سوار وسیله‌های خودمان کردیم که قبلا تهیه و تدارک دیده بودیم و منزل مرحوم حاج حسین آقا اخوان فرشچی که در محمودیه بود را برای پذیرایی از دکتر بهشتی و خانواده‌اش تخصیص داده بودیم. یکسر رفتیم آنجا و ایشان استقرار پیدا کردند و دید و بازدید‌ها و مراجعات خیلی فوق‌العاده و پر‌جمعیت و استقبال خوب از ناحیه مردم و دوستان و بخصوص علما و روحانیون انجام می‌شد. یادم است مرحوم خوانساری زنده بودند و به دیدارشان آمدند. دکتر بهشتی مدتی در آن خانه اقامت داشتند تا بعد جای دائمی‌شان را تهیه کردند. در آنجا همه مراجعین که می‌آمدند خوب در جریان فعالیت ایشان در مسجد هامبورگ و اوضاع و احوال مذهبی ایرانیان و استقبال ایرانیان مقیم اروپا و راهنمایی ایشان و برنامه‌های ایشان که در مسجد هامبورگ برای ایرانیان داشتند بودند و جسته و گریخته سوالاتی می‌کردند که خود این سوالات از ناحیه هر فرد و گروهی که می‌آمدند تکرار می‌شد. ما آنجا به آقای دکتر بهشتی پیشنهاد کردیم که بجای اینکه به همه افراد و گروه‌هایی که ناگریز می‌شوند پاسخ بدهند، این مطالب را به همه مژده بدهند که در یک سخنرانی در حسینه ارشاد جمع‌بندی بکنند و کل این مسائل و فعالیت‌هایی که در طی این پنج سال داشتند را در آنجا بصورت یک سخنرانی مطرح کنند و بعد هم آن سخنرانی چاپ و استخراج بشود تا همه فعالیت ایشان را ببینند. استاد مطهری و همه دوستان هم همین خواهش را داشتند. آقای دکتر بهشتی پذیرفتند که مجموع این مطالبی که توی این جلسات خصوصی در منزل آقای حاج حسین آقا فرشچی با گروه‌های مختلف صحبت می‌شد را جمع‌آوری کنند و یکجا در سخنرانی‌ای که آنجا به نظر و همه دوستان و مشتاقان خودشان برسانند.

بعد از این تصمیم گرفتیم که در یک روز جمعه جلسه‌ای در حسینه برگزار شود و همینطور هم شد. عصر جمعه حدود دو ساعت و یا مختصری بیشتر جلسه طول کشید که نوارش موجود است. آقای دکتر بهشتی تمام ریز کار و فعالیتشان را در طی پنج سال به تفصیل در آن سخنرانی به نظر و سمع دوستانی که در آنجا جمع شده بودند رساندند. تالار پر بود و خیلی از دوستان مشتاقانه از سخنان ایشان استقبال کردند.این اولین باری بود که ایشان در تهران در یک سخنرانی عمومی آن هم در محل حسینیه ارشاد داشتند. این مطلب بعد از آن سفر و غربتی که در اروپا داشتند خیلی جالب بود.

در آخر سخنرانی پیشنهاد پرسش و پاسخ شد و ایشان هم آمادگی‌شان را اعلام کردند و سوالاتی هم جمع شد و فرستادند خدمت ایشان که این سوالات را به تناسب جواب بدهند. ایشان همه را جواب دادند که در متن نوار موجود است. منتها در آن سوالات یکی دو تا سوال بود که راجع به حجاب خانم‌ها بود و یک مسئله دیگر راجع به موضوع ولایت و روابط شیعه و سنی که در اروپا معمولا این مسائل خیلی مثل اینجا جدی نبوده، بهر حال آنها هم جزو مسلمان‌های آنجا بودند. پاسخگویی دکتر بهشتی به این دو قسمت ایجاد سخن و ایراد کرد. این ایرادی که از سخن ایشان می‌گرفتند خیلی هم مهم نبود که به این شدت در خارج عکس‌العمل پیدا کند ولی نشان می‌داد این تشدید و اوجی که برای این پاسخ در خارج پیدا کرد بیشتر از ناحیه همان دوستانی بود که نتوانسته بودند و موفق نشده بودند دکتر بهشتی را به سمت و سوی خودشان ببرند. آنها بیشتر به این بحث‌ها دامن می‌زدند. اگر این مسائل نمی‌بود شاید نظیر و شبیه این پرسش و پاسخ در جای دیگر هم عادی می‌شد و یا در منزل آنها می‌شد، چنین عکس‌العمل تند و وحشتناکی نداشت. این نشان‌دهنده آن است که آنها بیشتر به این جدل‌ها دامن زدند. به هر حال کار با شدت و حدتی علیه دکتر بهشتی به اوج رسید؛ به طوری که کار به روحانیون طراز اول شهر یعنی منبری‌ها و البته و وعاظ رسید که رأسشان آقای فلسفی بودند که آنهم از نظر خیر خواهی و دوستی که نسبت به دکتر بهشتی داشتند آن موقع و توصیه‌ای که کردند که موکد و شدید بود که با این وضعی که الان پیدا شده در این چند روز بعد از سخنرانی، دکتر بهشتی دیگر صحبتی نکنند و منبر نروند، برای اینکه تصمیم دارند که منبر و صحبت‌هایشان را همه را بهم می‌زنند و علیه‌شان مقداری اقدامات تندی بکنند. ایشان خودشان قطع و یقین اعلام کردند که دکتر بهشتی تا ده سال دیگر برای این سوال و جوابی که شده و این جوابی که داده منبر نروند.

متاسفانه طوری شد که دکتر بهشتی نه بخاطر اینکه ممنوع‌المنبر باشد رسمی، ولی به خاطر همین مخالفت‌ها، ایشان تا قبل از انقلاب منبر رسمی دیگر نداشت که در یک مجلسی دعوتش کنند و سخنرانی کنند. سخنرانی ایشان محدود و مختصر شد به همان سخنرانی‌های خصوصی در خانه‌هایی که اکثرش هم در همان انجمن اسلامی مهندسین و پزشکان بود. آنها هم نوارهایشان را دارند و از وجودشان در آنجا استفاده می‌شد. این قسمتی بود از اولین برخورد من با شهید بهشتی.

مصاحبه‌کننده: ولی من یک چیزی بخاطرم می‌آید، اگر اشتباه نکنم شما یا یکی از دوستانتان حوالی میدان بیست و پنج شهریور منزلی داشتید. من فکر می‌کنم چند هفته‌ای و شاید هم بیشتر از چند هفته و بعد از منزل آقای فرشچی ما رفتیم آنجا و یک مدت موقتی آنجا بودیم و بعد رفتیم منزل سه راهی نشاط را پیدا کردیم خیابان دولت. این‌ را شما خاطرتان نمی‌آید؟

دکتر میناچی: بله، اخوی‌زاده من منزلشان را که نزدیک میدان بیست و پنج شهریور بود یک مدتی برای اقامت دکتر بهشتی و خانواده اختصاص دادند. این یک دوره‌اش بود و یک دوره هم دکتر بهشتی زمان ازهاری که شلوغ شده و دستگاه دنبال افرادی که این حرکتهای انقلابی را کرده بودند، بود. ایشان مدتی به آن منزل رفتند و در واقع مخفی شدند. چون نمی‌خواستند همه‌ کس ایشان را ببیند، چون مشغول فعالیت‌های سیاسی بودند نمی‌خواستند کارهایشان افشاء شود. بله این را یادم آمد.

مصاحبه‌کننده: اگر ممکن است نشانی‌اش را بدهید؟

دکتر میناچی: خیابان روزولت بود که الان می شود خیابان شهید مفتح که از همان چهار راه خیابان استاد مطهری که به سمت جنوب می‌آییم بسوی دانشگاه الهیات هست. دست راست کوچه‌ای بود که خانه در آنجا واقع بود.

بنابراین جلسات آقای بهشتی بیشتر همان سخنان غیر رسمی و محافل خصوص بود. همیشه از وجودشان استفاده می‌کردند و فکر می‌کنم نوارهایش هم باشد.

مورد دیگری که ما با مرحوم دکتر بهشتی برخورد کردم در رابطه با کارهای حسینیه و آن مشکلی بود که همان گروه مخالف بود که عرض کردم از ابتدا جدا کردن مسیر دکتر بهشتی از آنها را از ناحیه استاد مطهری بیشتر میدانستند که آقای بهشتی را از آنها جدا کند و بیایند بسمت روشنفکران و جوانان مذهبی چونکه سال‌ها به ایشان علاقمند بودند و پای درس و مکتبشان بودند. این بود که اینها مشکلاتی هم برای خود استاد مطهری و هم برای حسینیه و بهانه‌اش هم مرحوم شریعتی و نوشته‌های ایشان بود. این طور شد که در همان فواصل مختصر و کوتاه که آن جلسات مرحوم دکتر بهشتی و فعالیت‌هایی که در جلسات خصوصی داشتند، آن گروه خاص آن اعلامیه بسیار وحشتناک را که خیلی زننده بود علیه حسینیه و دکتر شریعتی دادند. من البته دست‌خط خودشان و حتی مینوت ]یا پیش‌نویس[ آن اعلامیه را دارم. اولین اعلامیه‌ای که از ناحیه آنها و خط آن شخص هم هست که به کثرت منتشر کردند که موجب ناراحتی و پریشان خاطر خود استاد مطهری شد و اینکه ما چه بکنیم با این حرکت که با مخالفت با حسینه و شریعتی برخواسته. این ادامه داشت و مخالفین از هر کجا و توی هر منبری شروع به تخریب کردند. اینها نشان می داد که اینها یک گروه بودند و دنبال این قضیه بودند. اینطور که بعضی از دوستان می گفتند جمع آنها حدود ده نفر بودند.آنها جمعی از روحانیون بودند که یک ضدیت داشتند با استاد مطهری و حسینه ارشاد که به آنها اصطلاحاً می‌گفتند عشره مبشره، یک چنین عنوانی را هم به آنها داده بودند. اسامی‌شان را که شایسته نیست بگویم اکثرشان در قید حیات نیستند. بعضی از آنها که در قید حیات هستند یک تعدادی را در خاطر دارم بعدا بهتان می گویم مشکل ایجاد نشود چون هنوز یک تعدادی از آنها هستند می‌ترسیم بابت آنها مشکل درست بشود.

این قسمت سبب شد استاد مطهری با مشورت شهید بهشتی و سایر دوستان مثل دکتر باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای سید عبدالکریم موسوی اردبیلی و مرحوم حاج ابوالفضل زنجانی، جلسات متعددی تشکیل بدهد که چکار کنیم در مقابل هجوم وحشتناکی که این گروه مخالفین که زیربنایش هم روحانیون و افراد با نفوذی بودند. در هر صورت با پخش این اعلامیه‌ها ما هم که مکلا بودیم با خود حسینیه ارشاد زیاد مشکل نداشتیم اما این مسئله با حیثیت استاد مطهری سروکار داشت. چون هر کجا می‌رفت و در هر مجلسی وارد میشد این مخالفت‌ها را به رخش می‌کشیدند و مورد سوال قرار می‌دادند خیلی از این جهت ناراحت بود.

با مشورت دکتر بهشتی به این نتیجه رسیدند که جلسه‌ای در حسینیه باشد و دعوت کنیم از همه دوستانی که عرض کردم از جمله چند نفری هم از مکلاها که در میان آنها فکر می‌کنم آقای حاج کاظم حاج طرخانینی نیز بودند. مهندس سالور هم جزو افرادی که در آن جلسه حضور داشتند بود. خودم و همایون و بقیه آقایانی که نام آوردم قرار شد چنین مجلسی درست کنیم و تمام ایراداتی که در خارج نسبت به حسینیه ارشاد و دکتر بهشتی را که همه یکی یکی در ذهنش داشتند و این تهمت‌ها و افتراعات و مسائلی که اختراع شده بود و نوشته‌هایی که راجع به حسینیه ارشاد منتشر شده بود، از هر اعلامیه‌ای که خوانده و از هر کسی شنیده بودند؛ همه را بازگو کنیم و بعد برای آن، یک متن دفاعیه تهیه کنیم. در هر مسئله و مطلبی یک دفاع درست و منطقی و محکمی که همه منطبق در مجالسی که تشکیل می‌شود در بین روحانیون و احتمالا افرادی سوال می‌کنند، ما یکجور و یکنواخت جواب بدهیم. اصلا خود این جلسه برای این منظور قرار بود تشکیل شود.

بعد از اینکه یکی دو جلسه این مسائل مطرح شد و مخالفت ها و مطالب منتشره در اعلامیه‌ها در منبر و مسجد‌ها بررسی شد، به این نتیجه رسیدند که حالا ضرورت دارد برای پاسخگویی همه این مخالفت‌ها و مخالف‌خوانی‌ها، بخصوص روحانیونی که شدیداً اعتراض داشتند، ضوابطی تعیین کنیم که حسینه برای پذیرش هر گوینده‌ای و اجازه سخنرانی برای هر فردی چه مکلا و چه روحانی، باید این ضوابط ملاک عمل قرار بگیرد. قرار بر این شد که زمانی که این ضوابط تصویب شد آن را چاپ کنیم و نشر بدهیم و همه بدانند حسینیه طبق ضوابطی سخت و دقیق سخنران می‌پذیرد و سخنرانی را قبول می‌کند که دارای همه شرایط مذهبی و دینی و اصول اسلامی و شرایط خاص یک سخنران که ممکن است وجود داشته باشد. پیش‌بینی شد که وقتی دیگران این متن را بخوانند دیگر مطمئن می‌شوند که سخنران حسینیه این طور نیست که هر کس بتوانند بیاید حسینیه سخنرانی بکند و آنها هم بتوانند انگشت اتهام به او بگذارند و بگویند مثلاً اول ریشش را می تراشد و یا مثلا آن فرد سخنانش درست از متن اسلام نبود، این ها مطالب روشنفکری حاشیه‌ای اسلام است و مغایر سنت هست و یا احتمالا اتهام وهابی‌گری و سنی‌گری و امثال اینها، اینها دیگر مطرح نمی‌شوند.

ایرادی که ما آنجا داشتیم این بود که این جلسه فقط برای تهیه دفاعیه بوده چطور تبدیل شد به جلسه‌ای که به تعیین ضوابط برای سخنران برسد. البته سخنران مهم است چون سخنران فعلی دارای فضل و دانش است و اطلاعات اسلامی‌اش خوب است و ظاهراً هم متدین است و ایرادی در وجود و حضور او علی‌الظاهر در جامعه نیست. مطرود نیست. ایشان ملایی است و در هر حال شرایطش را دارد کافی است . الان این دقت نظری که شما در ضوابط به آن تکیه دارید و می‌خواهید روی هر سخنران پیاده کنید فقط بعضی‌ها را می‌پذیرد و نتیجتاً شما کمبود سخنران خواهید داشت. دیگر کسی نیست که بتواند از این ضابطه موفق بیرون بیاید. بهر حال چون رأی اکثریت بود و مرحوم دکتر بهشتی هم بیشتر در تمام جلسات همیشگی‌شان دارای یک پرستیژ خاصی بودند و معتقد بودند جلسات باید نظم و ترتیب داشته باشد که هر کسی با اجازه صحبت بکند و جلسه دارای ریاست باشد که عملاً هم همه باتفاق و احترامی که برای ایشان قائل بودند ریاست جلسه را به آقای بهشتی تفیض می کردند. ایشان الحق و الانصاف جلسات را خوب اداره می‌کرد و عادلانه و با رعایت شئون همه افرادی که آنجا بودند. در نتیجه رای‌گیری هم می‌شد و برای بحث هر مسئله‌ای که مطرح می‌شد و تصمیم‌گیری می‌شد آخر سر به رای می‌گذاشتند و در صورتجلسه، حاصل رای و مصوبه را ماده به ماده می نوشتند که در نهایت جمع بندی بکنند و آئین‌نامه‌ای یا ضابطه‌ای در بیاید. در اینجا هم همینطور شد. چون ما یک اقلیتی دو نفر که بیشتر نبودیم از موسسین حسینیه ارشاد و طبعا هم در یک اقلیتی قرار داشتیم اما به اعتبار اینکه مسائل درست بود و اصولی بود با اینکه پیاده شدنش با شرایط آن روز نمی‌خواند و امکان‌پذیر نبود. اینها مسائلی بود که مشکل آن کسی که میخواست مسئولیت کارهای تبلیغی و علمی و تحقیقاتی اینجا را قبول کند، بود. و الا ما که نمی‌توانستیم کاری بکنیم. ما فقط می‌توانستیم به این اعتبار تسهیلاتش را فراهم کنیم. ما هم در اقلیت بودیم ولی به همه مواردش رای دادیم و هیچ نگفتیم که ما با این مواردش مخالفیم. آن مواد و مصوبات الان یک مقداریش به خط دکتر بهشتی و مقداریش به خط استاد مطهری موجود است. آن نوشته‌ها و صورتجلسه‌ها الان اینجا وجود دارد که اگر ضرورت پیدا کرد بد نیست داشته باشید.

مدتی این جلسات طول کشید. این مسائل بحث شد و به پایان رسید و رای گیری شد. ما دیدیم با مطالعه این مواد و مصوبه و ضوابط، دکتر شریعتی به هیچ وجه با اینها نمی‌خواند. و از این حلقه ضابطه نمی‌توانست عبور کند. برای اینکه بهر حال ریزه‌کاری‌هایی که توی این ضوابط بود که متنش را می‌خوانید ممکن بود چند موردش به شریعتی نخواند و در نتیجه در موقع انتخاب سخنران و مدرس و محقق برای اینجا این موردش را با آقای شریعتی تطبیق نکند و در نتیجه با استقبالی که جوان‌ها از شریعتی داشتند و ما هم با این مرد پیمان بسته بودیم برای این راهی که جوان‌ها را می‌توانست آماده کند و در برهه‌ای از زمان که حکومت اختناق و خودکامه شاه نسبت به جوان‌ها بیشتر تکیه داشتند که اینها را از جاده دیانت و هدف‌های اسلامی که منشاء تحقق می‌شد، این‌ها را جدا کنند. خوب برنامه خاصی برایشان درست کرده بودند و زمان اجازه می‌داد که ما این بچه‌ها را در یک مسیری که دلشان می‌خواهد و نیت و قلبشان و احساس مذهبی و دینشان هست، ما بکشانیم به آن سو و بهترین جا و موثرترین جا خود حسینیه ارشاد بود که خوب اگر شریعتی کارش دچار تعطیلی می‌شد، لطمه‌ای بزرگ به این هدف می‌زد و بعد ما نمی‌توانستیم پاسخگوی این همه جوان باشیم. و هر چه هم توضیج می‌دادیم برای این آقایان، خوب چون اینها اصولی فکر می‌کردند و می‌گفتند ما برای حفظ حسینیه ارشاد باید هر اقدام لازمی را بکنیم چون اینها مهم‌تر و موثر است از هر چیز دیگری. این مطالب ضامن بقا و تداوم حسینیه خواهد شد ولو اینکه ما هم نباشیم ولو اینکه ما هم نتوانیم پذیرفته شویم در این ضوابط و خودشان را هم مثال می زدند. بهر حال موقع مهر و امضاء که شد ما فقط زیر آن صورتجلسه نوشتیم موافقیم (آن دو نفر موسسی که بودیم) در صورتیکه دکتر شریعتی پذیرفته شود. ما با اجرای تمام مواد این ضابطه و آئین‌نامه که تصویب شده موافقیم با یک شرط که داریم و آن خواست ماست آنرا اجرا کنید. طبیعی است چون این یک استثنایی در کل بود و آنها هم تابع اصول بودند و نپذیرفتند آنرا درخواست و این استثناء را و قاعدتا ناراحت هم شدند و آنجا یک مقداری حرف و سخن شد که ما نسبت به کل جمع و مصوبات جمع خواستیم ایستادگی کنیم و قبول نکنیم در صورتیکه مبنا بوده در اکثریت و اقلیت و ما هم در اقلیت هستیم و طبیعی بود که ما از اول هم در اقلیت بویم ما هم چیزی نخواستیم از کل مجموع فقط شریعتی را خواستیم. اینکه بهر حال موافقت نشد و این جلسه به نتیجه نرسید و ماند به اینکه ما چه بکنیم. حالا این وضع شده و ما هم خواسته‌مان اینست و آن ضوابط علی‌الحق و الانصاف الان هم که شما بخوانید و موجود هم هست همین الان هم توجه می کنید که پیاده کردنش در همین شرایط امروز هم که جمهوری اسلامی است خیلی مشکل است و موارد در حد خودش منضبط و در معیارهای شرعی و موازین اسلامی که باید رعایت شود، الان هم پیاده کردنش مشکل است چه برسد به آن موقع. این بود که به این نتیجه رسیدیم که بعد از مذاکرات زیادی و مداخله خود دکتر بهشتی و لطفی که داشت در حق ما و حسینیه به این نتیجه رسیدند که ما حسینیه را به دو بخش تقسیم کنیم یکی بخش تحقیقات و یکی هم بخش تعلیمات و تبلیغات. بخش تحقیقات را مسئولیتش را استاد مطهری پذیرفتند و قسمت تعلیمات و تبلیغات زیر نظر دکتر شریعتی باشد. و در واقع اینجوری شد که ما حسابمان را ببریم جدا کنیم و برنامه هایی که در تالار برای جوان‌ها در نظر هست داشته باشیم. استاد مطهری هم اینجا به کارهای تحقیقی با یک گروه هم‌فکر که خودشان انتخاب می‌کنند بیاورند و کارهای تحقیقاتی را در خود بافت حسینیه به عهده بگیرند.

ناگفته نماند یکی از ایراداتی که دوستان و حضرات بخصوص استاد مطهری و دکتر بهشتی داشتند هم برای این بود که اعتقاد داشتند که ما اینجا را یک محفل ساکت و آرام ویژه کارهای تحقیقاتی قرار بدهیم و یک موسسه تحقیقات اسلامی بزرگ درآن موقعیت و بافت زمانه از دل آن بیرون بیاید. حتی آرزوهایشان را اینطور تجلی می دادند که آنقدر از اساتید خوب دعوت شود که اینجا مرجع بشود، مرجعی بزرگ مثل جامعه الازهر مصر. در این حد و رتبه عالی و چنین آرزویی می‌کردند که اینجا را به آن صورت در بیاوریم. منتها ما آنجا حرفمان این بود که خیلی خوب و ایده آل است و ارزشمند است اما در یک چنین شرایطی و موقعیت زمانی که نیاز داریم که این توده عظیم جوان‌ها که آمدند و در اختیار حسینیه قرار گرفته‌اند و تیپی هم هستند که از مذهب سنتی به آنها رو نیاوردند و مشتری آنها هم نیستند و از آنطرف هم به مکاتب الحادی غرب روی نیاوردند و در حال یک انتخاب وسط قرار گرفتند و این یک کسی را میخواهد که بتواند اینها را جذب کند و از اینکه مشتری یک عده‌ای نیستند لا‌اقل مشتری آن گروهی بکند که این جوانها بتوانند بیایند و از آن موقعیت استفاده کنند، جمع شوند و راهشان را انتخاب کنند و در دام دستگاه حکومتی و یا در دام آن گروههای الحادی نیفتند. توی این موقعیت بود که ما گفتیم خوب اگر شد الازهر ثانی بشود. یک تعداد اساتید سابقه‌دار که خوب از مجتهدین جامع‌الشرایط بگیریم تا مدرسین و فقهای فلان اگر قرار است یک الازهر ثانی درست بشود. آنها که بیشتر موقعیتش را دارند تا ما بیائیم آرام و در یک شرایط بحرانی فعلی برای تیپ جوان و ساده و خیلی با ظرافت و لطافت اینجا را تبدیل کنیم به الازهر، چقدر زمان میبرد و چه فرصت‌هایی را ما از دست می‌دهیم در حالی که جاهای دیگر برای این کار هست. آنها نظرشان این بود که اینجا یک جایی ساکت و صامت باشد و حتی ما را متهم می‌کردند که شما بیشتر جنبه‌های احساسی قضیه را می‌خواهید، می‌خواهید اینجا شلوغ بشود و جمعیت بیاید و اینجا تجمعات زیادی از تیپ جوان‌ها باشد. می‌گفتند این برای حسینیه خطرناک است و دستگاه حساس می‌شود و اینجا را می‌بندد و تمام امکانات ما که می‌توانستیم اینجا یک کاری در شیوه آرام و معقول بکنیم، آن هم از دستمان می‌رود. ما معتقد بودیم به هر حال این یک حرکتی است که اگر این جوان‌های مشتاق و با این کثرتی که الان هستند دنبال این جریان بیایند، خود دستگاه وحشت می‌کند که بیاد اینجا را ببندد. برای اینکه اگر یک چنین تشکیلات را و عظمتی را با این تیپ جوان‌ها که هم دانشگاهی و هم دانشجو هستند را ببندد یعنی با دانشگاه دارند طرف می‌شوند در حالیکه اگر اینجا ساکت و صامت باشد با یک مختصر برنامه همه را جمع می‌کند. اگر به شما تحمیل کرد که شما باید یک رشته تحقیقی مثلا راجع به انقلاب سفید داشته باشید چکار می‌کنید؟ کسی هم نیست مقاومت کند و اینجا را می‌بندد. وقتی هم که این جوان‌ها پشتوانه نباشند، خیلی راحت و بی سر و صدا اینجا را می‌بندند و هیچ جا هم اثری نمی‌گذارد و کسی هم فکرش را نمی‌کند، در حالیکه اگر به این عظمت باشد اثر می‌کند و دستگاه هم به هر حال رویش حساب دارد. به این جهات ما موافقیم که این حیف است اما بصورت کلاس اداره شود. گفتیم از این سخنرانی‌های پراکنده موضعی صرف نظر می‌کنیم و روی می‌آوریم به شیوه کلاس‌هایی که در دانشگاه هست. خوب حالا در اینجا یک حجم بزرگی می‌شود. وقتی که با این تقسیم‌بندی موافقت شد، بلافاصله ما اقدام کردیم و دعوت کردیم و آمدند و در این کلاس‌ها ثبت نام شد که ریز اسامی شان هم هست. کارت برایشان صادر شد با مشخصات و قید نام و فامیل و سمت و دانشجویی‌شان و آدرسی که معلوم بشود که ما از خیابان به اینجا آدم نمی‌آوریم. عده‌ای را می‌آوریم که قلم و کاغذ و جزوه می‌آورند و کلاس‌ها مانند یک کلاس درست و اصیل باشد. همینطور هم شد. دانشجویان نام‌نویسی کردند و کلاس تاریخ و ادیان و اسلام شناسی که خیلی منظم به صورت هفتگی بود تشکیل می‌شد و اثرات خوبی هم داشت. این طرف هم استاد مطهری یک عده ای از همفکرانش را آوردند. افراد برجسته‌شان از جمله شیخ محمد تقی شریعتمداری، آقای رضا اصفهانی، آقای امید نجف آبادی ، آقای معادیخواه و افرادی در این حد بودند. اینها هم شروع کردند به استخراج نوارهای خود استاد مطهری و سایر گویندگان که مباحث علمی و تحقیقی داشتند که بصورت کتاب و نشریه در بیاورند. به هر حال کارشان را آغاز کردند. طبیعی است که آقای دکتر بهشتی با همین راه و طریق موافق بودند و تائید کردند این نظر را منتهی ما یک جلسات عادی و سنتی باید می داشتیم بمناسبت اعیاد و وفیات. از دکتر بهشتی که نمی توانستیم دعوت کنیم چون از طرف روحانیون ممنوع شده بودند و این اجازه را نداشتند و احتمالا که می‌خواستند بروند منبر همان کسانی که شلوغ‌کاری‌ها و گرفتاری‌هایی پیدا می‌شد و خودشان اینجوری تشخیص دادند سخنرانی نکنند و درگیری با روحانیون پیدا نشود و اینکه در جبهه روحانیت اختلاف پیدا شود، خود دکتر بهشتی مصلحت نمی‌دانستند. اما بقیه آقایان منعی نداشتند. خاطرم هست عاشورایی بود در همین سالن قرار بود خود استاد مطهری صحبت کنند. ما نمی دانستیم و غافل بودیم و مسئله‌ای هم نبود به هر حال تخلفی هم نبود چون ما اعلامیه تشکیل کلاسها را تنظیم کرده بودیم و قرار بود به روزنامه ها بدیم و قبل از چاپ روزنامه گفتیم حالا که عاشورا هست و جمعیت زیادی هم هست این را بخوانیم که چنین کلاسهایی طبق موافقت‌هایی که شده در بافت جدید حسینیه قرار هست تشکیل بشود. خوب آن موقع وقتی که ما اطلاعیه را خواندیم، نتیجتاً مورد موافقت استاد مطهری نبود و ایشان نپسندیدند قرائت این را و علی‌الظاهر هم حالا به دلایلی کسالت داشتند و یا مسائلی برایشان بود، از سخنرانی در این جلسه عذر خواهی کردند و به اتفاق دکتر بهشتی که در جلوی تالار نشسته بودند خارج شدند و سخنرانی انجام نشد ولی جلسه اداره شد و پدر استاد شریعتی، استاد محمد تقی شریعتی، این جلسه را اداره کردند.

تا اینجا کارها به رسم و نظم همان موافقت‌هایی که شده بود ادامه داشت حتی خود استاد مطهری و آقای دکتر بهشتی اکثراً اظهار علاقه می‌کردند که جزوات این درس‌ها را بگیرند که اگر حاوی نظراتی یا اشتباهی باشد در صورت ضرورت اصلاح شود که باز مورد تهاجم قرار نگیرد و قبلاً اطلاع داشته باشند تا به مرحله چاپ می‌رسد اصلاح شود. بنابراین من اکثر این جزوات را یک نسخه‌اش را به محض اینکه برای جلسه بعد آماده می‌شد برای این دو بزرگوار می‌فرستادم. از آقای دکتر بهشتی من هیچ نوع یادداشتی یا اطلاعی که نسبت به مندرجات و مطالب این جزوه ایراد و یا اشکالی کرده باشند ندیدم. ولی استاد مطهری در اولین جزوه درس اسلام‌شناسی یک هفت یا هشت صفحه‌ای در کاغذهای دستی ایراداتی داشتند نسبت به آن درس و نوشتند و برای من فرستادند. و خواهش ایشان هم این بود که من همه درسهای بعدی را کلا و سخنرانی‌هایی که می‌شود، قبل از اینکه کتاب بشود برایشان بفرستم که من همین کار را می‌کردم. بعداً از من می‌خواستند این را به دکتر شریعتی بدهم که فرصتی نشد ولی در یک یا دو جلسه بعد خود استاد مطهری به من اطلاع داد که به آقای شریعتی ندهید برای اینکه در درس‌های بعدی جواب خودم را گرفتم و پاسخ ایرادات داده شده و کان لم یکن می‌باشد. به این سبب و ترتیب گذشت که بعد از شهادت استاد مطهری آن ستاد نشریات، آن چند صفحه را که جزو مطالب رد شده بود و استاد نمی‌خواستند و میلشان نبود که این منتشر بشود و این خودش شهادت شرعی است دیگر، به من گفتند مورد نظرشان نیست و ایرادی نیست، این را با ایرادات ایشان چاپ کردند و حتی دستخط ایشان را در روزنامه های آن موقع چاپ کردند. هیچوقت ایشان راضی نبودند که این مطالب همگی چاپ شود برای اینکه استاد مطهری هر چه نوشته داشتند، همه را جمع می‌کردند و لو مخالف هم بودند اینها را از بین نمی‌بردند و جزء مجموعه نوشته‌هایشان می‌ماند. اینها تصور کردند این از نوع نوشته‌هایی است که باید چاپ بشود و هر چه آثار بوده و اینهم چاپ شده است. منظور تا اینجا همیشه دکتر بهشتی با این راه و روشی که پیدا شده بود، موافق بود، برای اینکه ایشان فردی آزادی خواه و روشنفکر بودند که سالها در اروپا و در مهد روشنفکری بودند و فعالیت می‌کردند. ایشان نسبت به این جلسات مرحوم دکتر و طرح‌هایی که شده بود، هیچ وقت مخالفت صریح نداشتند. در این رابطه دکتر بهشتی همیشه حامی بودند و نسبت به این افکار و نشر این مطالب بخصوص این حمایت و استقبال از نسل جوان که ایشان خودشان همیشه علاقه‌مند بودند حمایت می‌کردند و دکتر شریعتی را در هر کجا که بودند تائید می‌کردند. شواهدش زیاد است که اگر موضوعاتش برسد در باره آنها می‌گویم.

موضوع دیگری که پیش آمد ادامه جلسات بود تا تعطیلی حسینیه ارشاد. دکتر بهشتی طبعا خودش نمی‌توانست بیاد آنجا، شاید اگر ایشان آن محذور کلی را در آن تاریخ و آن جلسه نمی‌داشتند و می‌توانستند سخنرانی بکنند و قبول می‌کردند، سخنرانی‌های حسینیه و جلسات ما پر‌بار‌تر می‌شد، ولی متاسفانه ایشان در آن جلسات بزرگ ظاهر نمی‌شدند، مگر آن جلسات خصوصی که عرض کردم. در ادامه آن حرکت کلاس‌ها و آن حرکت بسیار ارزنده که برای نسل جوان شد، تا بیست و ششم ]آبان[ ۱۳۵۱ ادامه پیدا کرد تا اینکه تعطیل شد. ساواک آمد، علتش هم آن بود که دکتر شریعتی در سخنرانی‌هایش و نوارهایش هست و همیشه تکرار کرده: که بزودی می آیند به سراغ ما و معلوم نیست بگذارند ما حرف بزنیم. می گفت اینها اول از فدایی‌ها و چپی‌ها شروع کردند، سپس به سراغ مجاهدین می‌روند و بعد از آنها نوبت ماست. همینطور هم شد. بعد از آن که آنها را سرکوب کردند، آمدند سراغ حسینیه. حسینیه تعطیل شد و بعد از تعطیلی به درخواست خود دکتر بهشتی و استاد مطهری قرار شد یک جلسه‌ای تشکیل بشود و ارزیابی کاملی از گذشته حسینیه و آنچه در طول این سالها گذشت، بشود و نتیجه گیری بکنیم که حالا باید چکار کرد.

آن جلسه را گذاشتند منزل مرحوم تحریریان، چون ایشان با همه دوست بودند، با خود دکتر بهشتی و استاد مطهری و دیگران. در آن جلسه دکتر بهشتی و استاد مطهری، حاج سید ابوالفضل زنجانی و آقای هاشمی رفسنجانی، خود آقای تحریریان و پدرشان و آقای همایون نیز حضور داشتند. آن جلسه مفصل بود و تمام این دوران مرور شد، آنچه بر حسینیه گذشت، آن اتهاماتی که علیه حسینیه بود که مخالفین اشاعه می‌دادند اینها همه را بخصوص آقای دکتر بهشتی و استاد مطهری رویش تکیه داشتند و ثابت شد که اینها بی‌راهه بود و جز اتهام و دشمنی چیز دیگری نبوده و فکر کردند که ما همینطور بتوانیم این جلسات را به طور خصوصی تشکیل بدهیم. قرار شد دکتر بهشتی و استاد مطهری و آقای شریعتی در محافل خانگی جلسات را برگزار کنند، چون دستگاه اجازه سخنرانی را دیگر به هیچ‌کس نمی‌داد و حسینیه هم که بسته شده بود و از ما هم تعهد گرفته بودند که درب سالن نبایستی باز بشود. در ارزیابی نهایی به این نتیجه رسیدند، که از قول و تائید دکتر بهشتی هم بود و در آن جلسه که استاد مطهری که می‌شود گفت با شهادت شرعی که می‌دهم فرمودند که الحق و الانصاف در طول این مدت حسینیه به خوبی رسالتش را انجام داد و اثر بسیار نافذ و پربهائی را بجای گذاشت. از نسل جوان که اگر هم ما می‌بودیم مثل گذشته در کوتاه مدتی که مفارقت بود شاید به میزان ده درصد بیش از آنجه که نتیجه داد حاصل کار حسینیه بود یعنی بزرگوارانه و در نهایت سعه صدر و گذشت این دو بزرگوار آقای بهشتی و استاد مطهری سهم خودشان را ده درصد قرار داده بودند که اگر می‌بودند در کنار فعالیت‌های حسینیه.

حالا از آن جمعیت کسی که حیات دارد یکی آقای رفسنجانی هست و یکی بنده و بقیه افراد آن جلسه در قید حیات نیستند. اگر آقای رفسنجانی به خاطرشان بیاید، شهادت می‌دهند که آن جلسه در آنجا بود و چنین مطالبی گفته شد.

باز بعد از آن جلسات دیگری داشتیم که یکی از آنها در منزل مرحوم نائینیان بود. علت این جلسه هم این بود که بعد از بسته شدن حسینیه و به زندان افتادن شریعتی که هیجده ماه بود و من هم بفاصله ششم ماه بعدش زندانی شدم که شش ماه طول کشید. البته دکتر شریعتی در فروردین ماه ۵۴ آزاد شد و من در اردیبهشت، یکماه بعد از آن. به فاصله چند ماه که گذشت مقالات کیهان راجع به دکتر شریعتی چاپ شد که ساواک داده بود. نوشته‌های ساواک بود و اصلش هم معلوم شد که کار ساواک بود. در آن جلسه مرحوم نائینیان بودند، افرادی مانند دکتر بهشتی و عداه‌ای از آقایانی که بخاطرم هست حاج سید احمد آقا به اتفاق آقای خامنه‌ای آمدند که متاسفانه من ضبط نداشتم. فکر کنم کسانی بودند که آن جلسه را ضبط کرده باشند. باید تحقیق کرد و اگر پیدا شود مطالب خوبی است. آغاز سخن را آقای دکتر بهشتی کردند و سوال کردند از شریعتی که شما در چنین شرایطی اینطور که گفته میشود از خودشان نگفتند، که خوب ما در حال مبارزه هستیم در نظام ظلم و ستم شاهنشاهی، شما چطور مقالات را دادید به کیهان که کیهان اینها را درج بکند؟ خیلی به دکتر شریعتی برخورد خیلی شدید و آنجا ایشان سخن را در نهایت ناراحتی و شدت آغاز کردند که چطور بعد از این همه سال‌های دوستی و مجالست و این همه نسبت ارادت و دوستی من به شما و ارتباط نزدیکی که با هم داشتیم، شما چطور محاسبه کردید که من چنین کسی باشم که در این شرایط اینها را بدهم به کیهان و داستانش را گفت و مثالش را حرکت امام حسین و ادای شهادتین که امام حسین در آن شرایط کرد که مردم بدانند امام حسین مسلمان است، مثل ابوذر و امثالهم. اون هم همین‌ها را تکرار کرد که من با این شهادتی که میدهم باید شما یقین کنید که هر چی را به شما می گویم عین حقیقت و صدق و درست هست. مفصل هم شد، یک ساعت و خورده‌ای با صحبت‌های دکتر آن جلسه طول کشید و جلسه جالبی بود.

جلسات دیگری که داشتیم با استاد بعد از آن جلساتی که دکتر شریعتی اینجا بود اکثرا اتفاق می‌افتاد که دکتر بهشتی در برخی از جلسات خصوصی حضور داشتند، چون در خانه دوستان بود، و در بعضی از جلسات آقای خامنه‌ای. اغلب نوارهایش هست و صداها می‌آید که بعضی سئوال‌ها شد و گفتگوهایی که می‌شده بیشتر برای این بود که دکتر را به حرف بیاورند که دکتر هم حرفهایش را تمام کند و آنجا بزند که مقادیری از نشریات و آثار دکتر مربوط به همان جلسات بعدا از زندان و مجالس خصوصی است که الان چاپ شده است و نوارهایش موجود هست. در آنجا بعد از مدتی که آن جلسه و جلسات متعدد که تشکیل شد، بنا بر این شد که دکتر از مملکت خارج بشود و بقول خودش هجرت بکند که آنهم داستان مفصل دارد و مربوط به ایشان است.

آن جلسه‌ای که اثر دکتر بهشتی رویش بوده و خیلی هم ارزنده بود جلسه بعد از فوت دکتر بود در تهران. آن جلسه به درخواست خود دکتر بهشتی و آقای مطهری بود که در منزل آقای همایون تشکیل شد. بلافاصله هم بود. من بعد از مراسم تشییع و تدفین و جلسات تذکر در لندن و انتقالش به سوریه برگشتم. خواستند که با حضور من این قضیه مطرح بشود چون باز آن افراد و ایادی دکتر شریعتی را در هر حال هجرت بهانه می‌کردند که این امر که خود دکتر بهشتی و هم استاد مطهری را آزرده می‌کرد. اینها دنبال چاره بودند و این جلسه را گذاشتند برای چاره جویی که خوب حال که دکتر شریعتی به رحمت خدا از این دنیا رفته و خوشبختانه استاد محمدرضا حکیمی را با نوشته خیلی مفصل و مدلل وصی خودشان قرار دادند، این نوشته‌ها را بررسی کنند و اگر اشتباهاتی دارد اینها را بررسی کند و هر چه را که صلاح دانست تغییر بدهد و به هر شکلی که در بیاورد که مورد رضایت اوست. چنین وصیت کتبی در دست هست و ایشان هم یک انسان شرعی است که وصیت را اجرا بکند، در آن جلسه آقای رفسنجانی و دکتر باهنر و دکتر بهشتی و استاد مطهری بودند و استاد محمدرضا حکیمی و خود آقای همایون که بیشتر توصیه ها روی اصلاحات نوشته ها بود. دکتر بهشتی تاکید داشت به آقای حکیمی که شما کار را شروع کنید و این کار بدست شما باشد. البته خود آقای حکیمی آنجا گفتند من بعضی از این جزوات و نوشته‌ها را خوانده‌ام. باشد من باز هم نگاه می‌کنم. البته آن چیزهایی که ایشان خوانده بود بیشتر در باره همان مطالبی بود که قبل از فوت شریعتی آن ردیه‌نویس‌ها به صورت بخشنامه‌ای همه جا پخش کرده بودند. ایشان علاقه‌مند بود با آن دوستی و صمیمیتی که با دکتر شریعتی داشت و اکثرش هم من ناظر بودم. در منزل و جاهایی که با هم بودیم ایشان می خواند که ببینند کدام از مطالب درست هست و کدام درست نیست. جلسه بعدی که داشتیم آقای حکیمی حرفش این بود که اینها ماخذ و مبنای چندانی ندارد. عمده‌اش بی‌ارتباط و قابل اعمال نظر و تحقیقی نیست. دکتر بهشتی پیشنهاد جالبی آنجا کردند، چون در مقابل حرف آقای حکیمی و استدلال ایشان، که اگر ما بخواهیم بافت این نوشته‌ها و جملات را عوض کنیم که یک تکه‌اش درست نیست و قابل اصلاح است، این از آن ترکیب و جذابیت خودش که الفاظ کنار هم با هنرمندی چیده شده می‌افتد و اثرش از دست می‌رود و قابل استفاده نیست. یعنی دیگر نوشته دکتر شریعتی نیست. اینجا دکتر بهشتی یک پیشنهادی کردند جالب و اینکه شما اینها را بخوانید و بصورت پاورقی در زیر هر مطلبی که به مسئله‌ای برخوردید و ضرورت داشت، اصلاحیه‌ای نوشته شود برای هرکدام از نوشته‌ها، متن را دست نزنید که متن از لحاظ ترکیبی‌اش نظم هنری‌اش و انضباط جمله‌ای‌اش نیفتد. در این جلسه تصویب شد که آقای حکیمی این کار را بکند. متاسفانه آقای حکیمی هنوز فرصت نکردند که اینها را چاپ کنند و خودش را بیشتر مشغول تنظیم کتاب الحیات کردند که حالا که من تماس گرفتم وعده دادند که بعد از فرصت کوتاه که الحیات تمام بشود به این نوشته‌ها بپردازند چون وصیتی هست و باید اجرا کنند و این از توصیه‌ها و فرموده‌های آقای دکتر بهشتی برای اصلاح کتابهای دکتر شریعتی بود که خیلی جالب بود.

یک جلسه ای به خاطرم آمد که من باید قبلا می گفتم که راجع به زمان حیات مرحوم دکتر بود. این جلسه را با مرحوم دکتر شریعتی داشتیم در منزل سید محمدمهدی جعفری و مربوط بود به زمانی که مرحوم حاج مهدی عراقی از زندان آزاد شده بود و آقای معادیخواه هم آزاد شده بود. آقای عراقی حرف‌هایی داشت راجع به داخل زندان که ساواک نوشته‌ای پنج ماده‌ای تنظیم کرده علیه زندانیان روشنفکر جوان و می‌خواست به امضای روحانیون زندانی مانند آقای طالقانی و منتظری و رفسنجانی که زندان بودند برساند و این را نشر بدهد. نزدیک به این بود که اینها امضاء کنند و من توی کمیته ضد خرابکاری بودم این قضیه را شنیدم و با چه تردستی که میخواستند ببرندم محاکمه و اوین بروم و قصر بروم و محاکمه بشوم. به هر حال و اینطور که خودش می گفت تلاش کرد که از آنجا ببرندش زندان قصر که خودش را به اقایان برساند که یک چنین متنی اینها تهیه کرده‌اند مبادا امضاء کنید. علی‌الظاهر در آن جلسه آقای معادیخواه از این نوشته طرفداری می‌کردند و می‌گفتند چرا اینها کار خلاف کردند. آقای عراقی می‌گفت بله خلاف کردند اما اینها متن را نتظیم کرده‌اند و اینها می‌خواهند علیه همه شما و آنها اقدام کنند. چرا باید با امضای شما این کار بشود؟ و آقای معادیخواه در زندان اصرار داشتند که نه این باید امضاء بشود در حضور عراقی. آقای عراقی این را به اطلاع آقای دکتر بهشتی رسانده بودند و ایشان هم ناراحت شده بود که آقای معادیخواه برای چه اینکار را کرده است. قرار شد آقای دکتر بهشتی و آقای سید محمدمهدی جعفری یک جلسه محاکمه تشکیل بدهند. در آن جلسه کسانی که دعوت داشتند: دکتر شریعتی، آقای محمدرضا حکیمی، مرحوم عراقی و دکتر سحابی و دکتر بهشتی هم دعوت‌کننده بودند. من دیگر بقیه‌اش را نبودم چون کاری پیش آمد و بایستی می‌رفتم و بر می‌گشتم. توی آن فاصله هنوز هم آقای معادیخواه نیامده بودند. وقتی که برگشتم و پرسیدم از آقای جعفری که چی شد؟ گفت بله آقای معادیخواه آمدند و آقای دکتر بهشتی یک سلسله سئوالات از ایشان کردند که اگر آقای معادیخواه حاضر بشوند که این مسائل را بگویند جالبه. البته از آنهایی که حضور داشتند و می دانند یکی آقای سید محمدمهدی جعفری هستند که می‌گویند آقای بهشتی چه سوالاتی کردند و ریز کار چه بوده، یکی هم آقای حکیمی بودند که می توانند این را بگویند. آقای دکتر سحابی هم شاید بدلیل کهولت سن جزئیاتش را یادشان نباشد. ولی آنهایی که بیشتر خاطره‌هاشان را حفظ می‌کنند خود آقای سید محمدمهدی جعفری است. احتمالا شاید یاد آقای حکیمی هم باشد. دیگر کسی را سراغ ندارم که از آن جلسه باقی مانده باشد. این هم یکی از جلسات پر شوری بود که به ابتکار آقای دکتر بهشتی تشکیل شده بود که چرا در زندان که ساواک چنین طرح را خواسته بکار ببرد شما غافل شدید و به ظاهر تحت تاثیر قرار گرفتید در حالی که آقای عراقی به شما اطلاع داده و هشدار داده که اینکار را ساواک تنظیم کرده است. این نوشته علما نیست، این کار آنهاست و تو چرا گوش نکردی و استدلالت چه بوده. ولی من متاسفانه نبودم آن موقعی که دکتر بهشتی سوال کرده چون من رفتم و برگشتم شنیدم که خیلی سطحی و معمولی و چیز خوبی جواب نداده است در مقابل سوالات دکتر بهشتی. این سئوال و جواب در خاطر آقای جعفری باید باشد و باید بدانند که چه جوابی داده است.

بعد از آن دیگر غیر از آن جلسات خصوصی که دکتر بهشتی را می‌دیدیم جلسه مهمی نداشتیم تا می‌رسد به دوره فعالیت‌های سیاسی که پیش آمد. اولین فعالیت سیاسی بعد از مرگ دکتر شریعتی جلسه مراسم ترحیمش بود که قرار شد در مسجد ارک بگذارند. من نبودم اینجا و از دوستان هم اعلامیه ترحیم را کسی حاضر نبود امضاء کند. هیچکس حاضر نبود امضاء بکند. آن موقع خیلی سخت بود در آن شرایط حدت و شدت ساواک. حتی امضای ذیل اعلامیه ختم جرم بود و خیلی دل شیر می خواست که امضاء کند. این را دادند به آقای همایون امضاء کرد. چون این پیرمرد بود و مریض چکارش می‌کنند اینکه دم موت هست بنابراین به امضای شخصی خودش امضاء کرد. منتها بعد که ساواک جلویش را گرفت یک اطلاعیه‌ای بنام همایون دادند که این جلسه تشکیل نمی‌شود. بعد مصادف شد با مجلس ترحیم حاج آقا مصطفی خمینی که آن جلسه اعلامیه‌اش هست شاید من هم داشته باشم. تعداد امضاء‌کنندگان بسیار محدود بوده، آنهایی که رشادتش را داشتند از روحانیون اول از همه دکتر بهشتی امضاء کردند و بقیه هفت یا هشت نفر بودند و بعد هم فکلی‌ها و ماها. مجلس ترحیم حاج آقا مصطفی خمینی برگزار شد. جلسه در مسجد ارک برگزار شد. مراسم شب چهلم شریعتی هم همان جا تشکیل شد. به نظرم آقای دکتر حسن روحانی صحبت کردند. مقدمه اش هم دکتر سحابی پای منبر صحبت کردند. اینجور جلسات را تشکیل دادن خیلی سخت بود، محذوراتی داشت که همه کس زیر بار نمی‌رفت.

دیگر فعالیت چشم گیری نبود تا شروع فعالیتهای سیاسی که باز آغاز شده بود و جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر تشکیل شده و نمایندگی سازمان جهانی حقوق بشر را ما گرفتیم با یک هیات اجرایی که بود. خود دکتر بهشتی همیشه موید بودند و می‌گفتند کار چشم‌گیری هست اینکار و ما روحانیون نمی‌توانیم این کار را بکنیم چون شما ناچاراً باید با همه تشکیلات جهانی حقوق بشری ارتباط داشته باشید و در آن شرایط کار ماها و تشکیلات ما نیست. اعلامیه‌هایی که ما علیه شاه می‌دادیم یادم هست که مرحوم مهندس بازرگان به من می‌گفت که این متن خیلی سنگین و جالب است ببرید و بدهید به دوستان روحانی ما هم امضاء بکنند. من بردم به همین دلایل گفتند مصلحت نیست ما امضاء بکنیم. ما خودمان امضاء کردیم ولی به تدریج که حرکت‌های سیاسی آغاز شده و بعد از فاجعه هفده شهریور بود آن موقع بود که آقای دکتر بهشتی رسماً و علناً وارد گود مبارزه شد برای اینکه حرکت خیلی سرنوشت‌ساز بود و خودشان را در این کار سهیم می‌دانستند و متعهد. در آن فواصل آقای دکتر بهشتی کارهایی که داشت و مذاکرات سیاسی و ما به اعتبار کارهایی که در رابطه با حقوق بشر داشتیم و در نتیجه می‌توانستیم با وزارت خارجه آمریکا و سازمان جهانی حقوق بشر برای کارها و نجات زندانیان سیاسی داشتیم و آن موقع توانستیم با مرکز جهانی صلیب سرخ در ژنو تماس بگیریم و با توصیه سازمان جهانی حقوق بشر و عفو بین‌المللی فشار آوردند که صلیب سرخ می‌خواهد زندانها را بازدید کند و اینها را همه آقای دکتر بهشتی در جریان ریز کار ما بودند. زندانیان سیاسی شکنجه های زیادی میشدند و بنابراین ما توانستیم صلیب سرخ را وادار کنیم از زندان‌ها بازدید کند منتهی بار اول نتیجه‌ای نداد چون اینها زندانیان شکنجه شده را جابجا می‌کردند. دفعه دوم که آمدند زندانیان را به نام خواستند و گزارش مفصلی دادند که اینها داستان دارد که من همه اینها را بنظر دکتر بهشتی رساندم وقتی جلسه‌ای که ما در لندن داشتیم با نماینده صلیب سرخ که اسناد محرمانه بشه برای اینکه اگر شاه بفهمد ما دیگر ارتباطمان قطع می‌شود. اطلاعات و بازدیدمان و شرایط‌مان این بوده که گزارشات تفصیلی و عکس‌ها که بعد از انقلاب چاپ شد در روزنامه. بعد که نماینده صلیب سرخ آمد گفتیم حالا که اشکال ندارد برای چاپ گفتند نه و در روزنامه‌های کیهان و اطلاعات چاپ شد. همه اینها می‌رفت سازمان ملل و خود سازمان حقوق بشر در لندن. این ارتباطات را دقیقا ما با دوستان روحانی خصوصاً دکتر بهشتی و استاد مطهری و دیگران در جریان می‌گذاشتیم و مصاحبه با روزنامه‌های خارجی اکثراً همینجا توی حسینیه انجام می‌شد. توی اتاق و میز بزرگتری بود و آقای اصفهانی بعد ازظهرها می‌آمدند و نماینده‌های خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های معتبر دنیا می‌آمدند اینجا. اینها کارهایی بود که آقای دکتر در جریان بودند. تا اینکه رسید به حرکت امام خمینی به پاریس و یک جلسه‌ای که من و آقای مهندس بازرگان پاریس بودیم. بعد از چند روز هم آقای دکتر بهشتی با آقای خوئینی‌ها آمدند. در نوفل نوشاتو یک محله‌ای بود که محل تجمع بود و یک عده‌ای از روحانیون بودند که در اتاق‌ها ساکن بودند. منزل امام خیلی شلوغ بود، هم خودشان ساکن بودند و هم و خانواده و جای اضافی نبود. ما گروه اول بودیم و جزو اولین کسانی بودیم که رفتیم. سر کوچه یک کافه تریا بود که بالایش چند تا اتاق مهمان‌خانه داشت. یکی من گرفتم و یکی هم مهندس بازرگان. بعد که آقای بهشتی آمد یک اتاق هم برای ایشان گرفتیم. بعد آقای دکتر یزدی آمد و با هم بودیم. جلساتی که آنجا داشتیم اکثراً توی خود کافه تریا بود. چند بار آقای خوئینی‌ها آمدند با مهندس بازرگان آنجا بحثی داشتیم راجع به آینده که واقعاً آینده تاریکی بود. کسی فکر نمی‌کرد که بر می‌گردیم و شاه می‌رود و این بساط می‌شود. واقعاً به ذهن کسی نمی‌آمد. همه در حال تحلیل بودیم که چه خواهد شد. که خود امام محکم و استوار می‌گفتند نه ما هنوز چیزی هستیم و اشد داریم روی کار و اشدمون باید برود….

بعد از آن که آمدیم ایران مذاکرات سیاسی شروع شد و ادامه پیدا کرد. یکی از طریق سازمان جهانی حقوق بشر و یکی هم از طریق نماینده حقوق بشر در اینجا. اکثراً می‌آمدند اینجا صحبت می‌شد و ما مطالب را با خود دکتر بهشتی و همه سایر دوستان در میان می‌گذاشتیم و پاسخ همه را می‌دادیم و امیدوار می‌شدیم که این خط مخالف شاه و علیه نظام سلطنتی در آمریکا دارد قوت می‌گیرد. در ملاقاتی که ما با آقای برش، معاون وزارت خارجه، داشتیم، دقیقاً آنها چراغ سبز نشان می‌دادند. می‌توانم بگویم در مخالفت با شاه و جنایت‌هایی که شده بود چون ما همه اسنادمان و عکسها و گزارشات زندان‌ها را می‌دادیم، همه اینها وحشت‌آور بودند. گفتند ما از این طرز مبارزه انسانی حمایت می‌کنیم. اینها را ما با همه دوستان در میان می‌گذاشتیم و هیچ چیز از قلم نمی‌افتاد.

حالا یک موردی دارد که حالا اگر شما خواستید چون شهادت هست اگر من بگم و اگر ضرورت داشت چون شاید صلاح شما نباشد.

جلسه با یک نماینده وزارت خارجه، و حضور هایزر در اینجا بود. مصلحت شورای سلطنت بود و شورای انقلاب، وضع تسلیم نظامیان بود و واگذاری ارتش به شورای انقلاب و اینها مسائل خاص آن موقع بود. داستان این بود که ما گیر کرده بودیم که نظامیان و سران نظامی ایران را چطوری بیاوریم زیر سلطه و دستور و هدایت خود شورای انقلاب. با این نماینده‌های آمریکایی که صحبت می‌کردیم گفتند ما با فرماندهان صحبت کردیم و خواستیم ازشان که از شورای انقلاب تبعیت کنند اما آنها می‌گویند ما به قانون اساسی ایران قسم خورده‌ایم و شاه. بنابراین ما نمی‌توانیم اگر طریقی پیدا بشود که از طریق قانون اساسی شورای انقلاب، شناخته بشود تا ما تسلیم بشویم. یک همچین فرمولی بود و خیلی جدی هم ایستاده بودند و این مشکل شده بود برای ما و اینکه برای جایگزینی نظامی که نظامیان را بجای خونریزی و توسل به زور و درگیری خیابانی، که احتمالا کشتار روی میداد، از راه مسالمت‌آمیز استفاده کنیم. چون همه همت ما و دوستانمان بخصوص دکتر بهشتی این را صددرصد تائید می‌کرد که اگر ما بتوانیم یک کشته هم ندهیم، آن موقع ما برنده اصلی انقلاب هستیم برای اینکه ما نیاز نداریم که هی ما بیهوده کشته شویم. اگر تدبیر آنقدر دقیق و سنجیده باشد که ما بتوانیم برنده بشویم و کشته ندهیم آن موقع امتیاز بدست آوردیم. بنابراین بیشتر توی این خط بودیم که سعی کنیم از طریق مذاکره سیاسی مسائل حل بشود که مورد تائید باشد. حالا این را که بنده می‌گویم مدارکی توی سفارت در آمده به نام دانشجویان که حالا نوشته‌های آنهاست. بالاخره کسی که مذاکره می‌کند یک مقدار طرف باید یک چیزهایی بگوید که نمی‌شود که فحش بدهد باید دسیسه داشته باشد و نرمش کاری داشته باشد که بتواند از آنها مطلب بگیرد در مقابل به آنها هم اعتماد بکند تا بتواند حرفشان را بزنند. با غیض و غضب امکانش نبود. ما مطالبمان را پخته می‌کردیم و اینجا دیکته می‌شد که ما میرویم چی بگوییم و چه جواب بگیریم.

مسائل خیلی است و تمام ظرائف و دقایقش را دکتر بهشتی در جریان بودند بخصوص ملاقاتی که ما با پارسونز سفیر انگلیس داشتیم. من و آقای معصومی و دکتر سحابی توی دارالقرآن دو سه بار با پارسونز سفیر انگلیس راجع به اینکه از طرف دفتر حقوق بشر سازمان ملل خبر داده بود که شما با سفیر انگلیس صحبت کنید که برود به شاه بگوید که هر چه زودتر برود و بیخود بر ماندن اصرار نکند. این را سفیر بگوید به شاه. خود ما به سفیر انگلیس رفتیم و سه جلسه صحبت کردیم. پارسونز زیر بار نمی‌رفت و بالاخره ما با دکتر بهشتی در میان گذاشتیم که چکار کنیم؟

ایشان گفت به هر شکلی هست بگوئید شاه باید برود دیگر. در جلسه آخر پارسونز وعده داد که من در ملاقات حضوری که خواهم کرد بطوری این مطلب را با ظرافت خاصی به شاه می‌رسانم. و واقعاً هم به عهدش وفا کرد برای اینکه در کتاب خود شاه یعنی پاسخ به تاریخ و خود پارسونز هم در کتاب خاطرتش نوشته بود. چون شاه نوشته بود پارسونز آمد و به من گفت من باید از این مملکت بروم. همان جا فهمیدم که من انتقام شرکت ملی نفت کنسرسیوم را دارم پس می‌دهم. توی متن کتابش هست. یعنی آن چیزهایی که ما می‌نشستیم با نقشه و تحلیل بالاخره پله پله به مرحله عمل می‌رفت و در ماجراهای سیاسی شده بود و هدف و نیت این بود که کار اساسی بشود. وقتی که ما از پاریس برگشتیم و کار رسید به تحویل و تحول ارتش. به این فرمول منتهی شد که با دکتر بهشتی در میان گذاشتیم، که شورای سلطنت بیاد استعفا بدهد و در نتیجه استعفا داد و اختیارات و قدرتش را واگذار کند به شورای انقلاب، شواری سلطنت اختیاراتش را تفویض کرد. آن وقت نظامیان با توجه به اینکه شورای سلطنت اختیاراتش را داده به شورای انقلاب، بنابراین بروند قسم یاد کنند به وفاداری انقلاب و شورای انقلاب که آمریکایی‌ها هم قبول کردند و تصویب کردند و این هم تصویب شد. قرار شد حالا ما ببریم به نظر امام برسانیم. این طرف و آن طرف بالاخره با دکتر بهشتی صحبت کردیم چون مستمراً با امام تماس داشتند. قرار شد آیت‌الله منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی دو نفره بروند پاریس و مذاکره کنند با امام بر سر این فرمول که ارتش سالم بیفتد به دست شورای انقلاب و مثل آن جریانات نشود که شد. حالا فلسفه‌اش را بهتان می گویم، که بشود بدون خونریزی همه چیز دست خودمان باشد. قرار بر این شد و صحیح هم بود این کار بشود. یادم هست یکروز صبح قرار گذاشتیم با آیت الله منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی، آمدند همین جا توی این دفتر، به اتفاق رفتیم اداره گذرنامه.

گذرنامه آنموقع معاونش آقای وکیل بود. سرهنگ وکیل مرد بسیار خوبی بود و به ما هم بسیار لطف داشت. رفتم زیر گوشش بهش گفتم داستان اینه که این دو نفر امروز باید بروند خدمت امام. این گذرنامه‌ها دستشان است پرواز یک ساعت دیگر است. گفتم امام از آنجا خواسته که اینها بروند پاریس. گفت بسیار خوب مدارکشان را دادند و زنگ زد. آمدند و همان جا دادند بررسی کردند. مدارک آقای هاشمی مشکل داشت یک بهرمانی داشت و توی گذرنامه‌اش نبود گفت بروند رفع کنند و بیاورند. گفتم خیلی خوب ایشان فردا می‌آیند. گذرنامه آقای منتظری را همان روز دادند قرار شد فردا هم آقای رفسنجانی مدارک را بیاورد که آورد و درست شد. منتها دو مسئله پیش آمد. آقای منتظری آمد و گفت قرار است مادر محمد هم بیاد. گفتم آقای منتظری این کار حیاتی است و ضروری و الان شما باید بروید و این هم پاسپورت. گفت نه از من خواسته که منم بیام. رفتیم مادر محمد را هم انداختیم توی گذرنامه‌اش. بعد آمدند و گفتند خواهر محمد هم می‌خواهد بیاد. خلاصه کار ما دو روز عقب افتاد. بعد توی این فاصله که آقای بهشتی تماس داشتند با ما، امام فرموده بودند آقای هاشمی نیاید برای اینکه آنجا تنها می‌شوید. فقط آقای منتظری بیاید کافی است و مطالب را بیاورند. نباید آنجا را خالی بکنیم. دیگر آقای هاشمی منصرف شد ولی آقای منتظری رفت.

بعد که توسط آقای دکتر بهشتی تماس گرفتم به این نتیجه رسیدیم که آقای منتظری در چند نوبت مذاکرات مفصل که با امام کرده و امام با این اصول مخالفت کرده بود که نه می‌گیریم و اینها باید خودشان بیایند و تسلیم شوند و چه و چه. بعد ها دکتر یزدی گفت من این انگیزه را در امام ایجاد کردم که مخالفت کند. گفتیم چرا؟ گفت برای اینکه من نظرم این بود و امام هم قبول کردند که اگر ما ارتش را به این صورت تحویل بگیریم این سران ارتش می‌آیند و کودتا می‌کنند و شورای انقلاب و همه را درو می‌کنند. این است که مصلحت نیست. حالا ما چه موقع این را فهیمدیم که اثرش را کرده بود. گفتم آقا جان! شما که برنامه و مصوبه شورای انقلاب را میدانی که تا درجه سرهنگی همه را بلافاصله بازنشسته می‌کند که کردیم. دیگر چه کسی می‌خواست بر علیه شما کودتا بکند. بعد هم شما این کار را نکردید و این شد که مردم ریختند پشت درب ستاد و تمام ادوات جنگی و ستاد مشترک و اسلحه‌خانه‌ها را همه را درو کردند. چقدر اسلحه بردند، چقدر نیروهای چپی بردند، تانک بردند. با تانک آمده بودند چپی‌ها وزارت نیرو را گرفته بودند که وزارت نیرو را ما باید وزیرش را انتخاب کنیم. و این همه اسلحه رفت و رفت و مدارک ساواک رفت. اگر این ارتش سالم به دست شما می‌افتاد کجا شما ضرر می‌کردید. بعد فهمیدیم که آقای منتظری گفتند نگذاشتند. هر چه به امام گفتیم نشد. بعد فهمیدیم خود آقای یزدی دست بکار شدند که این کار نشود و نتیجه این شد که این مسائل حاد پیش آمد و یک عده‌ای کشته شدند و گناهش گردن کی هست من نمی‌دانم. واقعاً دکتر بهشتی تا لحظه آخر ایستاد که این فرمول اجرا بشود. چون بایستی یک نفر میرفت حضوری و تلفنی که نمی‌شود و تلفن‌ها همه کنترل ساوک بود. بعد مهم‌تر این بود که توی این ماجرا وقتی که این فرمول نشد و آن شورای امنیت و ستاد امنیت که نظامی‌ها و دستگاه به این نتیجه رسیدند که یک لیستی تهیه کنند و آن سران نهضت و روحانیت و آنهائیکه در این حرکت انقلاب دست داشتند را با تیر بزنند. این لیست توی کیف سرتیپ دفتری بود وقتی دستگیرش کردند از توی کیفش در آوردند که بعداً چاپ شد و توی کتاب خاطرات چاپ کردند لیست اسامی را. صدر همه خود دکتر بهشتی و اینها بودند که سر تیر همه بزنند و حتی ببرند در جزیره‌ای دفن‌شان کنند. بعدا لیست اسم ماها، همه ماها را که توی ماجرا بودیم از ستاد تشکیلات امنیتی درآمد. خوب این بنده خدا دکتر بهشتی تا اینجاهاش ایستاده بود که یک کاری بشود از روی سیاست و تاکتیک و تدبیر.

توی این ماجراهای تحویل و تحول ارتش یک جریانی پیش آمد که هایزر آمده بود که توصیه کند نظامیان دست به اسلحه نبرند برای اینکه اگر به آن حالت می‌رسید حمام خون راه می‌افتاد. خود منطقه اصلاً بهم میخورد. حالا شاید اونها دلشان به حال ما نسوخته بود و منطقه بیشتر مهم بود و بهش فکر می‌کردند تا ماها. اون ایستاده بود تا سران ارتش را متقاعد کند و همش هم منتظر این فرمول بودند که این فرمول با ملایمت اجراء بشود و آنها بروند زیر نظر شورای انقلاب و تمامش کنند و نشد که نشد. روی فشارهایی بود که وزارت خارجه یک نماینده فرستاد اینجا بنام «اس او لا» آمد اینجا و خودش را معرفی کرد که از وزارت خارجه آمریکا آمدم که از شما بخواهم از دکتر بهشتی بخواهیم یک ملاقات خصوصی با ایشان داشته باشیم راجع به مسائل نظامی میان دو کشور. زنگ زدم به دکتر بهشتی و رفتیم منزل و چندین جلسه داشتیم و من یادداشت‌های اون جلسه را با خط قرمز نوشتم. تمام آن چیزهایی که صحبت شد و راجع به تصمیم ارتش و مذاکرات که سوالات زیادی شد از دکتر و ایشان همه را جواب دادند و این خیلی جالب بود و واقعا هم کارساز بود. آقای دکتر بهشتی هم تصمیم گرفت یک کاری بکند که این فرمول و تدبیر بدون خونریزی به هر شکلی، تسلیم ارتش انجام بشود. بهر حال آنها آنجا توی پاریس نگذاشتند و گرفتاری درست شد و این خدمات دکتر بهشتی برای من جالب بود.

چیزی که از ماجراهای سیاسی یادمه وقتی که گروگان گیری شد آقای برشت رئیس میز ایران از آمریکا به من زنگ زد که فلانی ما این همه در ماجرای براندازی شاه به شما خدمت کردیم و حالا یک ماجرای حیثیتی برای ما پیدا شده، نمی‌شود آقای دکتر بهشتی یک کاری بکند که این ماجرا تمام بشود؟ گفتم من بعید می‌دانم دست او باشد بلکه ماجرا دست کسانی دیگر است. بلافاصله ده دقیقه بعد خود وزیر خارجه زنگ زد باز هم این مسئله گله و گذاری کرد که چطور شماها با این همه تلاشی که ما کردیم که شما در جزئیاتش وارد بودید این کار را کردید؟ گفت درباره دکتر بهشتی شنیده‌ام که خیلی پیش امام مورد توجه هستند و اگر ممکن است این کار را برای ما بکند. من دیگر ناچار شدم گفتم من کاری نمی‌توانم بکنم اما تلفن خصوصی دکتر بهشتی را بهت میدهم شما یک تماس باهاشون بگیرید شاید یک کمکی و راهی برایتان پیدا کنند و گرفت و دیگر من آنقدر که سرم شلوغ بود نپرسیدم از دکتر بهشتی که چی شد وضع و تو چه جوابی دادی به این که در مقابل این همه خدمات که در طول این ماجراها بما کردند برای براندازی شاه. چون اینها در وزارت خارجه آمریکا مخالف شدید شاه بودند. یک گروه وسیعی بودند که به شاه فحش می‌دادند که شاه یک فرد کثیف را کرده سفیر ایران که یک آدم لات هست. گروه برژینسکی حامی شاه بودند مشاور امنیتی کارتر بود و این دو گروه در مقابل هم بودند.

ما که با این گروه موافق کاری نمی توانستیم بکنیم اما این که این همه کمک کردن و تائید کردند مسئله‌ای بود. چیزی را که خود دکتر بهشتی حساس بود و تائید کرد و بعد هم آقای هاشمی می‌گفت ما در زندان شنیدیم و همه بالاتفاق تائید کردیم تاثیر حقوق بشر و فعالیت بسیار خوب دفتر حقوق بشر در تهران بود.

حتی درب دفتر را بستند و آمدند برای دستگیری من که من خونه نبودم و یکی از همسایگان زنگ زد اینجا که اینطوری شده که بلافاصله وسایل را جمع کردیم و از آنطرف هم رفتند مهندس بازرگان را گرفتند و بردند زندان و چند تای دیگر از جمله آقای مفتح را هم گرفتند. ما بلافاصله اینجا تصمیم گرفتیم که بهترین راهش این است که ما تهران نباشیم. با قم تماس گرفتیم با منزل آقای مرعشی هیچکس برنداشت. با آقای شریعتمداری تماس گرفتیم و رفتیم آنجا برای ما حیاط جداگانه‌ای اختصاص دادند. یک هفته‌ای آنجا بودیم. کار ما آنجا گرفت و تماس هم با دکتر بهشتی داشتیم و غیرمستقیم تماس می‌گرفتیم و تمام اخبار و خبرنگاران مثل سیل سرازیر شدند به قم. از آنجا خبر می‌رفت و شب بی‌بی‌سی پخش می‌کرد و شاه را تکان می‌داد. بطوریکه این آقای مهدیان شاهد است، منتها وقتی ازش پرسیدم که یادت میاد تو به من زنگ زدی گفتی آقای فلسفی چنین خواهشی کرده؟ گفت نه! می دانست و فاصله هم زیاد نبود اما نمی‌خواست تائید کند، گفت یادم نمی‌آید. ماجرا این بود که تیمسار مقدم رئیس ساواک شاه از او می‌خواهد و می‌گوید که کاری بکن که این تحصن‌ها شدید شده و همه جای دنیا و بی‌بی‌سی و صدای آمریکا خبرهای داغ را پخش می‌کنند، این کارها را اینها تمام کنند. بعد آقای فلسفی به آقای مهدیان گفتند و به من زنگ زد و آقای فلسفی خواهش کردند که آقای مقدم ازش خواسته و التماس کرده که به فلانی بگویید این کار را تمام کنید که دنیا فشار آورده است. من‌گفتم معنا ندارد الان همه چیز ما در محاصره اینهاست، از یک طرف خانه و زن و بچه‌های ما و از طرفی مهندس بازرگان را بردند و دفتر حقوق بشر را بسته‌اند و اموالش را غارت کردند حالا ما اینجا را رها کنیم؟! این منطقی است؟!

بعد گفت حالا من بازم با شما تماس می گیرم. خود آقای فلسفی تماس گرفت و گفت چه می‌خواهید شما؟ تیمسار خیلی از من خواهش کرده است. گفتم که محاصره را بردارند و دفتر ما را آزاد کنند و بازرگان را آزاد کنند. آنوقت ما اعلامیه ختم تحصن را اعلام می کنیم. گفت بسیار خوب. بعد از یک ربع یا بیست دقیقه‌ای زنگ زد و گفت قبول کرده و شما اینکار را بکنید. گفتم آثارش این است که مهندس بازرگان بیاید اینجا. فردا صحبش مهندس بازرگان آمد و دفتر را دادند و ما هم اعلامیه پایان تحصن را تنظیم کردیم و به جراید دادیم و آمدیم تهران. توی این ماجرا تمام این مسائل را دقیقاً همه را با دکتر بهشتی که جایی بود و نمی شد مستقیم باهاش صحبت کرد اطلاع دادم. قضیه این است که از این مسیر گذشت تا رسید به انقلاب و تشکیل دولت و این خودش ماجراها دارد که باشد برای بعد.


منبع: سایت بنیاد شهید بهشتی / بخش اولبخش دومبخش سوم