مقاله انسان و جهان در نظام فکری شهید بهشتی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی

برای شناخت دقیق تر اندیشه های سیاسی شهید بهشتی، پیش از هر چیز باید از مبانی فکری او آگاه شد. بنیادهای نظری هر فیلسوف سیاسی، به مسائل اساسی مشترک چون طبع انسان، نظام هستی و ضرورت دولت و غایات جامعه سیاسی مربوط می شود. باید بدانیم در نگاه شهید بهشتی، به عنوان یک اندیشمند سیاسی و صاحب نظر در امور فلسفی و سیاسی، انسان، دولت، جامعه و هستی دارای چه ویژگی ها و مشخصات و مؤلفه های بنیادی است.

نگاه شهید بهشتی به این امور به ما کمک می کند تا آرا و نظریات وی را در بخش سیاست و جامعه بهتر درک کنیم. اصولاً فیلسوفان سیاسی و اندیشمندان، درک خاصی نسبت به این گونه مسائل دارند. اگر هابز انسان را ذاتا شرور می داند، در مقابل جان لاک انسان را طبعا غیر شرور معرفی می کند. این مبنا در آرای سیاسی هر دو فیلسوف تأثیر عمیق گذاشت. هابز به دلیل آن مبنا، به دولت مطلقه رسید. ولی لاک به دولت مشروطه. استدلال هابز این بود که اگر قدرت مطلقه از حاکم گرفته شود انسان به مرحله نهایی خود باز می گردد «گرگ» هم دیگر می شوند؛ اما استدلال لاک که به انسان خوش بین است، این بود که در دولت مشروطه، حقوق انسان رعایت می شود و حاکم هر کاری را می تواند در جامعه سیاسی به مرحله اجرا درآورد، زیرا انسان ها به دلیل طبع درست خود، در مرحله جامعه سیاسی به وضع طبیعی که هرج و مرج است باز نمی گردند.

1 ـ هدفداری نظام هستی

از نظر شهید بهشتی، جهان و هستی، عبث و بیهوده خلق نشده است. خداوند آسمان ها و زمین را به حق آفریده است: «ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الابالحق» و این حق به معنای این است که انسان ها «ایدئالیست» نباشند و نگویند این عالم «وهم و خیال» است، بلکه معتقد باشند: «جهان هستی هدف و جهتی دارد. انسان ها، نه تنها باید در نفی پندارگرایی و پوچ انگاری بکوشند، بلکه این هدف هستی را متحقق نمایند که به نظام آفرینش بیندیشند و هدف های آن را شناسایی کنند و بر مبنای قوانین، مقررات و قراردادهای اجتماعی که خداوند آن را وضع کرد و بنانهاد، عمل کنند. خداوند هم از انسان هایی یاد می کند که با ایمان خود به نظام آفرینش، می اندیشند و می گویند: خدایا این دستگاه را باطل و عبث نیافریدی.

بدین ترتیب، از نظر آیت اللّه بهشتی، نظام هستی، هدف دار است؛ هر چند از نگاه ما، این مسئله امری بدیهی است؛ و وقتی فیلسوف و اندیشمند از آن به عنوان اصل و اساس اندیشه های خود دفاع می کند، می تواند به عنوان مبنای بحث اندیشه های سیاسی تلقی شود. حال که نظام، از نظر وی، هدف دار و عبث و پوچ آفریده نشده است، این سؤال مطرح می شود که هدف و جهت نظام هستی چیست؟ آیا این اهداف را خداوند مشخص کرده است؟ چرا و چگونه باید به آن توجه کنیم؟

شهید بهشتی با اشاره به آیه 7 سوره هود، به این نتیجه می رسد که خداوند این جهان متنوع و گوناگون را که در شش مرحله آفریده، برای انجام کار حسن و نیک و مسابقه آگاهانه و آزادانه انسان ها قرار داد. این آیه از نظر وی، به صراحت نشان می دهد که آسمان ها و زمین از ماده ای همگون شروع و به پیدایش انسان بر عرصه این صحنه بسیار متنوع منتهی شده است:

«همه این مقطع آفرینش، برای این است که میدانی رنگارنگ و متنوع برای عمل و کار انسان به وجود بیاید و انسان در مسابقه به خیرات و نیکی ها در این میدان بس گسترده و وسیع قرار گیرد و نهان انسان با انتخاب راه و شیوه عملی که دارد، آشکار گردد و معلوم شود در میان این موجودات تازنده، کدام برنده و کدام بازنده اند؛ یعنی این مقطع از هستی دارای آهنگی است، و آهنگش آماده بودن برای عمل انسان ها، برای کار انسان ها و برای تلاش انسان ها است؛ تلاشی که هدفش مشخص شدن این است که کسی نیکوکارتر است».

پس، مطابق دیدگاه شهید بهشتی، اینکه نظام آفرینش حق است، به یک معنا باز می گردد؛ به اینکه نپنداریم، جهان بی فرجام و انسان بی هدف خلق شده است. در حقیقت آنچه انسان را از پوچی و خیال بیرون می آورد، «این است که انسان سرانجام و فرجامی دارد» و آن فرجام با عمل او در این قلمرو وسیع و رنگارنگ تعیین می شود، بنابراین اگر قرار بود، انسان و عمل او و پاداش و کیفرش در کار نباشد، آفرینش او عبث و بیهوده بود: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون»

این نظر و اندیشه ایجاب می کند که بهشتی از حق تعریفی ارائه و در نهایت، رأی اصلی خود را بیان کند. در تعریف او «حق دو معنای اصلی پیدا می کند: آن چه هست و آن چه باید باشد. در علوم عینی وقتی می گوییم حق، ناظر به معنای اول است؛ یعنی آنچه هست. وقتی در حقوق و ادیان و اخلاق از حق صحبت می کنیم، به معنای دوم است؛ یعنی آن چه باید باشد. و چون نظام هستی حق است، به این ترتیب میدان عمل برای تمیز حق و باطل برای انسان ها باید وسیع و باز باشد. شهید بهشتی از مباحث هدفداری نظام به این نتیجه می رسد که اگر هدف آفرینش این است که انسان به کمال و عمل نیکو و کار بایسته برسد، باید قوانین و مقررات و نظام های اجتماعی، همگی طوری تنظیم شوند که این میدان گسترده را برای این مسابقه آگاهانه و آزادانه انسان ها آماده نگه دارند؛ از این رو «هر رفتار، هر کمبود، هر محدودیت نابه جا، هر بی بندوباری نابه جا، هر عامل اجتماعی و هر عامل مصنوعی که در قلمرو و میدان به وجود بیاید و بخواهد، مانع تحقق این هدف شود باطل است، ظلم است. این خلاف حق است و باید از میان برداشته شود.

مؤلفه اصلی این نظر و رأی این است که انسان ها فقط باید در برابر حق تسلیم شوند و مسلمان، یعنی آدمی که حق پرست است و فقط زیر بار حق می رود و در برابر حق لجاج و عناد و استکبار ندارد؛ نه تنها انسان مسلمان حق پرست است، بلکه در نگاه شهید بهشتی، اوج انسانیت انسان در حق پرستی است و انسان برتر، انسانی است که در برابر حق تسلیم تر است. انسان حق پذیر برای سعادت آمده است. تیره بختی و انحراف انسان در این است که در برابر حق مقاومت کند. از نظر شهید بهشتی، این جهان دارای هدف است، حق است و هدفی که این جهان را حق می کند، عمل انسان است؛ نه خود انسان». و شناخت نظام حق از نظر وی دو منبع دارد: یکی منبع علم، آگاهی، اندیشه و عقل بشری، و دیگری منبع الهام و وحی الهی؛ یعنی آنچه می تواند به انسان «حق را بشناساند، یکی اندیشه مستقیم است و دیگری وحی محکم متقن».

به طور کلی در نگاه شهید بهشتی، نظام هستی خالقی دارد که حق مطلق است و این نظام دارای هدف و غایت است. انسان در این نظام، محور و احسن است و همه آسمان ها و زمین برای گزینش آزادانه و آگاهانه عمل برتر و حسنه انسان تمهید شده است و چون انسان باید مطابق آیین و مقررات الهی به مسابقه نیکو برسد، هیچ محدودیت و رادعی که مظهر باطل و ظلم است، در مسیر او نباید ایجاد شود؛ از این رو انسان این هستی، به دنبال حق می گردد و منبع شناخت دین حق، عقل و وحی است، پس انسان، مانند نظام هدفدار است و هدف او حق پرستی و تسلیم در برابر حق است. قوانین، مقررات، سنن و انبیا برای همین هدف به حق برای انسان آمده اند. اما آیا انسان دارای سرشت حق جویی و کمال اندیشی و لقای الهی هست یا خیر؟ پاسخ به سؤال مبنای فکری دیگری است که در زیر می آید.

2 ـ ماهیت طبع انسان

چنان که گذشت، یک فیلسوف و اندیشمند سیاسی در فلسفه سیاسی، به این مسئله که ماهیت طبع انسان چیست، پاسخ می دهد؛ به عبارتی برای شناخت اندیشه های سیاسی یک فرد، باید به این مسئله توجه کنیم که نظر آن شخص درباره انسان چیست؟ اصولاً مبانی فکری اش درباره انسان چیست؟ و کاملاً انسان شناسی او چگونه است؟ شهید بهشتی نیز از این قاعده، مستثنی نیست؛ از این رو نظریات و آرای اصلی ایشان را در باب انسان شناسی به طور خلاصه توضیح می دهیم.

آیت اللّه بهشتی انسان را از دو دیدگاه مورد شناسایی قرار داده است؛ هم از نگاه عقلی بدان پرداخته و هم از دیدگاه وحی و قرآن، از انسان سخن گفته است. به طور کلی، انسان در دستگاه فکری شهید بهشتی، مخلوقی حق گرا و کمال جوست؛ یعنی این استعداد و قابلیت در او وجود دارد که در مدار حق قرار گیرد و با باطل مقابله کند. وی در معرفی انسان می گوید: این موجود از خمیرمایه ای برخوردار است که به راحتی می تواند، با حق مطلق سازگاری کند. فطرت او طوری است که حق گرایی را در وجودش طبیعی می نماید. شهید بهشتی در این باره معتقد است که انسان با حق سازگاری دارد. برخلاف بدبین ها که معتقدند، انسان موجودی بدسرشت و شرور است. وی می گوید:

«فطرت و خمیرمایه سرشت انسان، نه تنها با حق سر جنگ ندارد، بلکه با حق پیوندی اصیل دارد».

در نگاه شهید بهشتی، چون روح الهی در انسان دمیده شد: «نفخت فیه من روحی». انسان مایه دارترین، ریشه دارترین و بنیادی ترین رابطه را با حق مطلق داراست، پس اگر سؤال این باشد که آیا میان انسان و حق سازگاری برقرار است یا خیر، باید گفت، نه تنها سازگاری برقرار است، بلکه میان این دو، رابطه بسیار نزدیکی حاکم است.

از سوی دیگر، انسان در نگاه شهید بهشتی، «عبارت از یک شدنِ مستمر خودآگاه و خودساز است که با محیط طبیعی و محیط اجتماعیش رابطه تأثیر متقابل دارد». این تعریف، به هدفی باز می گردد که ایشان برای آفرینش انسان قائل است و آن این است که هدف آفرینش انسان «سیر تکاملی او در همه ابعاد وجودی است» که سرانجام او که «سیر به سوی کمال مطلق» است، به بارور شدن و شکوفا شدن آن ابعاد راجع است. از این رو شهید بهشتی بر آن است که انسان را مطابق عقل و وحی «مسئول ساختن خود و ساختن محیط» معرفی کند: «و لتسئلن عما کنتم تعملون».

این بینش، انسان را هم آگاه می خواهد و هم آزاد. اگر حق انتخاب و زمینه آن برای انسانی که مسئول عمل خود است نباشد، اصولاً نمی توان وی را مسئول فرض کرد. درست است که انسان فطرتا حق دوست و حق پسند است، اما این «یکی از قطب هاست نه تمام قطب ها». انسان موجودی «آمیخته» است؛ نه یکدست: «انا خلقناالانسان من نطفةٍ اَمشاجٍ نبتلیه». بنابراین، وقتی انسان از نطفه آمیخته و درهم آفریده شده، در معرض انتخاب قرار می گیرد؛ یعنی خیابان این هستی برای انسان از قطب های مغناطیسی مختلفی تعبیه شده است. این انسان است که باید دست به انتخاب بزند و راه درست را از راه کج تشخیص دهد:

«ما همیشه می گوییم نه بدبینی و نه خوش بینی؛ بلکه واقع بینی اسلام و جهان اسلام نسبت به انسان دید واقع بینانه دارد. می گویند انسان موجودی است «امشاج» آمیخته با حق سنگین پرزحمت انتخاب تا آخرین لحظه زندگی، حتی وقتی می آید با راه حق و باز می گردد به راه کفر، باز هم برای او راه انتخاب تا آن جا که بشود باز است».

از دیدگاه شهید بهشتی، در فطرت و خمیرمایه انسان، نوعی حق گرایی وجود دارد، اما «اصطکاک منافع موجب می شود که از مسیر حق گرایی خارج شود و راه دیگری را برگزیند. راه حلی که ایشان ارائه می کند این است که انسان با خودسازی، تمرین و انتخاب، راه حق گرایی را رشد بدهد. اگر این کار صورت نگیرد، زمینه رشد گرایش های غیر حق گرا در انسان بیشتر می شود. این بینش بر نظریه زیر استوار است که دکتر بهشتی از آن دفاع می کند:

«اساس بینش اسلام، بر نفی و ترمینیسم اجتماعی و جبر تاریخی و ماتریالیسم تاریخی و باور اینکه این انسان به صورت فرد است که همیشه آزاد می ماند و هیچ گاه در گردونه تاریخ به صورت یک موجود متحرکی که تمام حرکتش را از تاریخ می گیرد، در نمی آید».

از این رو مطابق آرا و نظرات شهید بهشتی، تأثیر محیط اجتماعی در فرد، هیچ گاه به مرحله ای نمی رسد که نقش خودسازی آگاهانه، آزادانه و انتخاب گرانه خود را به صفر برساند، زیرا «همیشه انسان در برابر تأثیر محیط اجتماعی در اندازه ای از خودسازی آگاهانه آزادانه را برای خود حفظ می کند».

بدین ترتیب، شهید بهشتی به این نظر می رسد که شأن انسان ایجاب می کند که وی مسلط بر حوادث باشد. به گفته مشهور، انسان ها نباید در چنگ رویدادها باشند، بلکه رویدادها باید در چنگ آدمی باشد؛ یعنی انسان، مجبور نیست، مسئول است؛ محدود نیست، آزاد است؛ تک بعدی نیست، آمیخته است، پس موجودی گزینش کننده و انتخاب گر است. شهید بهشتی هر کجا از انسان سخن گفته از این موارد دفاع کرده است. به این نکته توجه کنید:

«قرآن درباره انسان می گوید که انسان موجودی است در میدان مغناطیسی درهمی که قطب های مغناطیسی گوناگون، می خواهند بر او اثر بگذارند و هر قطب می خواهد او را به سمت خود بکشد. قطب ها، به خودی خود، قدرتی که نقش تعیین کننده داشته باشد، ندارد. نقش تعیین کننده به دست چه کسی داده شده است؟ به دست خود انسان و انتخاب او».

در مجموع، انسان از نظر شهید بهشتی، موجودی آمیخته و مخلوط، و آمیزه ای از عناصر گوناگون آفریده شد. موجودی چند بعدی، با استعدادهای متنوع و فراوان که نه تنها از لحاظ جسمی، بلکه از نظر روحی نیز بر دیگر موجودات امتیاز و برتری دارد، به همین دلیل در بوته آزمایش است و چون او را شنوا، بینا، انتخاب گر، آگاه، عامل و مختار آفریده، از وی می خواهد به نیکی و نیکویی گرایش یابد و در مدار حق باشد. و بهترین تعریف برای انسان این است که «انسان جانداری است آگاه و انتخاب گر» و اگر فرمانبری از حق از او خواسته شد، فرمانبری ای منظور است که «انتخابی» و «آگاهانه» باشد، پس انسان اسلام که بهشتی از آن حمایت می کند، «انسان آزاد، آگاه و عامل» است:

«جمع بندی شهید بهشتی از انسان اسلامی این است که انسان از دیدگاه اسلام موجودی است که آگاهانه و آزادانه، انتخاب گری می کند و آزادی، آگاهی و انتخاب سه عنصر اساسی انسان در نظام فکری مورد نظر شهید بهشتی هستند».

به دلیل اینکه قلمرو فلسفه سیاسی، محاجّه و مشاجره و اختلاف نظر است؛ نه اجماع و توافق، پاسخ هایی فلاسفه سیاسی درباره مسئله بنیادین «طبع بشر» که بر حول چهار سؤال اساسی شکل می گیرد، دچار چند گونگی و گسستگی است. چهار سؤال اصلی که مجموعا هشت برداشت فلسفی از آن نتیجه می گیرند، عبارت است از:

1. آیا انسان طبعا موجودی فردگرا است یا جمع گرا.

2. آیا انسان طبعا موجودی سیاسی (مدنی) است یا غیر سیاسی؟

3. آیا انسان طبعا موجودی عقلانی و آزاد است یا غیر عقلانی و مجبور؟

4. آیا انسان طبعا موجودی کمال پذیر است یا کمال ناپذیر؟

پاسخ های برخی فلاسفه معروف غرب به پرسش های فوق چنین است: از نظر جان لاک، انسان طبعا فردگرا است. در نگاه کارل مارکس، انسان طبعا جمع گراست. مطابق نظر ارسطو، انسان طبعا سیاسی است. اصحاب فایده، مانند جرمی بنتام و جان استوارت میل معتقدند که انسان طبعا غیر سیاسی است. هگل می گوید که انسان طبعا عقلانی و آزاد است. هابز در کتاب لواتیان ادعا کرده است انسان طبعا غیر عقلانی و مجبور است. آنارشیست هایی چون ویلیام گادوین و پرودون بر آن بودند که اثبات کنند، آدمی طبعا کمال پذیر است ونیز سنت آگوستین در کتاب «شهر خدا» مدعی شده است که انسان طبعا کمال ناپذیر است.

به هر حال، مبانی هر یک از فلاسفه نسبت به انسان با هم تفاوت و تناقض دارد، به همین دلیل آرای سیاسی این افراد نسبت به هم فرق اساسی دارد. شهید بهشتی به عنوان یکی از کسانی که در مسائل فلسفی و سیاسی وارد شده و در این مسائل تخصص داشته، نظریات خاصی ارائه کرده است که در یک جمع بندی چنین ارائه می شود که ایشان انسان را طبعا فردگرا، اجتماعی، سیاسی، عقلانی و آزاد و کمال پذیر می داند. نمونه ها و مثال های این ادعا، هم در این بخش و هم در برخی آثارش موجود است.

3 ـ ماهیت دولت

ماهیت دولت از مهم ترین مسائل فلسفه سیاسی است. در ماهیت دولت از مسائل دیگری چون غایت حکومت، عالی ترین شکل نظام سیاسی، ضرورت اطاعت و مشروعیت دولت نیز بحث می شود. پاسخ های یک اندیشمند سیاسی و دینی به مسئله ماهیت دولت،همانند پاسخ به مسائل مربوط به انسان مهم و ضروری است. از مبانی یک فیلسوف در این باره، به راحتی می توان نتیجه گیری دقیق تری ارائه کرد؛ برای مثال اگر بدانیم که ارسطو معتقد است، ساخت اقتصادی دولت، ماهیت و طبیعت آن را تعیین می کند یا اگر بدانیم از نظر مارکس طبقات، شکل و ماهیت دولت را می رساند، بهتر می توانیم اندیشه های سیاسی آنان را فهم و شرح کنیم؛ از این رو در ماهیت دولت، مبنای فکری فیلسوف و صاحب نظر مورد توجه قرار می گیرد.

شهید بهشتی به دلیل این که یک فیلسوف و اندیشمند مکتبی است و مکتب را حاکم بر روابط اجتماعی و فردی انسان ها می داند، ماهیت و طبیعت دولت را مناسبات ارزشی و عدالت الهی می داند. شکل های این نظام که قابل تطبیق با بسیاری حکومت های موجود نیست، نظام «امت و امامت» است. نظر صریح ایشان چنین است:

«مسئله اصلی، حاکمیت مکتب و حاکمیت نظام آرزشی بر رفتار ماست».

بهشتی، «پاسداری از حق و عدل» را زیربنای حکومت حق و عادل می داند و معتقد است که مسئله ایجاب می کند که همه مردم تلاش کنند تا سازمان اجتماعی آگاه و توانا، یعنی دولت، به وجود آورند. اصولاً، این نگرش ناشی از این تفکر است که وی بدان تأکید می کند: «اسلام دینی است که مشتمل بر سیاست است و سیاست از دیانت و حتی از عبادت جدا نیست»

از نظر شهید بهشتی، ضرورت وجود دولت در تأمین تکامل انسان و بهزیستی معنوی و رسیدن به کمال الهی است. از این نظر، وی بر آن است که دولت بر کرامت انسان در درجه اول توجه کند. اگر جامعه ای به کرامت و فضیلت های آدمی بی اعتنا باشد و در آن بی عدالتی و تبعیض حاکم باشد، آن جامعه، نه تنها جامعه انسانی نیست، بلکه جامعه اسلامی نیز نیست.

شهید بهشتی معتقد است: «اجتماع بشری به هر شکل که باشد، حکومت می خواهد، حتی در مدینه فاضله یا جامعه ایده آلی و بهشت رویایی افلاطون نیز فلاسفه حکومت می کنند… در عموم طرح های گوناگونی که در طول قرن های متمادی، بیش از بیست و شش قرن، برای اداره اجتماع از دفاع بشر تراوش کرده یا در تعلقات دینی وجود داشته و به امت ما رسیده، لزوم حکومت برای اداره اجتماع همچون «اصل ثابتی» دیده می شود و اگر بر طبق موازین علمی و فلسفی، نتوانیم براهین متقنی بر صحت و اطلاق و ازلیت و ابدیت این اصل اقامه کنیم، لااقل خود را از قبول آن، ولو به عنوان اصل موضوعی ناگزیر می بینیم. این اصل یا اصل موضوعی این است که در زندگی اجتماعی بشر، حکومت فرد یا دسته یا طبقه ای ضرورت دارد. بررسی تعالیم اجتماعی و قوانین حقوقی و اخلاقی اسلامی نشان می دهد که همه آنها بر اساس ضرورت حکومت مقرر گشته و حتی در برخی موارد، به این اصل تصریح شده است.

نظام سیاسی ای که شهید بهشتی از آن دفاع می کند، نظامی است «مکتبی و متعهد در برابر مکتب» و مکتب از نظر وی، عبارت است از: «اصول عقیدتی و عملی اسلام بر اساس کتاب و سنت» و چون در نگاه ایشان «اسلام مکتب انسان ساز است» و برای آن آمده که شرایطی را فراهم کند تا انسان ها رشد و تعالی بیابند و بتوانند انتخاب آگاهانه و آزادانه نمایند و زندگی را بر اساس این آگاهی بسازند، بنابراین حکومتی که بر مبنای اسلام تشکیل می یابد، به این معهود پایبند و وفادار است؛ به عبارتی دیگر چون نظام هستی بر گرد کرامت و سعادت انسان است و انسان طبعا کمال جوست و به سوی حق در حرکت است، از این رو حکومت که مقدمه و ابزار سعادت آدمی است، باید به ایجاد و پاسبانی این شرایط و فضا متعهد بماند.

دولت در دستگاه فلسفی شهید بهشتی، از آنجا ضرورت تشکیل می یابد که انسان ها آنها را برای پاسداری از حق و عدل تأسیس می کنند. این نظام، محیط مستعدی را فراهم می سازد تا انسان به تکامل بایسته برسد. پس دولت شهید بهشتی دولت اخلاقی و ارزشی و منبعث از مکتب است و بر اساس مدل امت و امامت پیش می رود. اگر بهزیستی معنوی و تعالی انسانی، ضرورت ایجاد دولت را اثبات می کند، آزادی و اختیار آدمی حکومتی بر مبنای سعادت و کرامت را جستجو می کند. این هدف تأمین نمی شود مگر آن که «مکتب اسلام» بر روابط اجتماعی انسان ها و نهادهای مدنی حاکم باشد. این مکتب متضمن رشد، کمال و کرامت انسان هاست. و برای اینکه این تضمین استمرار یابد، امت و امامت باید تقویت شود، زیرا بر اساس کتاب و سنت، تمام نظر مکتب به عامه مردم است و در میان عامه مردم آنها که بر محور این مکتب جمع می شوند و شکل می گیرند، از تقدم و اولویت خاص برخوردارند. آن ها می شوند امت… امت از نظر ایدئولوژی اسلامی و مبانی عقیدتی و عمل اسلام، حتما نیاز دارد به امامت».

به همین دلیل «نظام سیاسی اجتماعی جمهوری اسلامی نظام امت وامامت است». در این مدل، مردم نقش اساسی ایفا می کنند: نخست به دلیل اینکه در حکومت اسلامی، آرای مردم نافذ است و دوم اینکه در میان انواع حکومت، نوع جمهوری که مبتنی و متکی بر آرا و نظرات مردم است با مبانی اسلام سازگارتر است. یعنی «سمت و قدرت» حاکم از آرای مردم ناشی می شود. در چنین حکومتی، نه تحمیل وجود دارد، نه ضلالت، نه تبعیض و نه تفوق طلبی و نه فساد و تباهی. هر چه مخالف حق مداری و حق گرایی است، در این حکومت ممنوع است. از این رو، نظر فلسفی مطابق آرای شهید بهشتی اطاعت مردم از چنین حکومتی لازم و ضروری است.

__________________________________________________________________

منبع: مجله  پگاه حوزه  3 تیر 1385، شماره 185