داستان بر لبه پرتگاه
داستان

بر لبه پرتگاه

نویسنده: محمدرضا بایرامی
ناشر: سوره مهر
تعداد صفحات: 96

دومین قصه از مجموعه «قصه‌های سبلان» است که جلال بخاطر نداشتن علوفه در زمستان سخت باید با اسب خود قشقا وداع کند.


تحلیل داستان

قوت‌ها و فرصت‌ها

  • فضاسازی عالی کتاب
  • روانی و جذاب بودن قلم نویسنده
  • اشاره به مفهوم مسئولیت پذیری، کشمکش با مشکلات و دنبال راه‌حل‌های عزت‌مندانه رفتن
  • روستایی بودن تمامی عناصر داستان
  • عدم اختصاص به یک اقلیم خاص

ضعف‌ها و تهدیدها

  • پیچیدگی سبک بیان مفهوم زندگی در اختتامیه کتاب

موضوع

فلسفی

روح حاکم

ماجراجویی

مخاطب

متوسط اول و دوم (پسرانه)

برش طلایی

« – بر سر این اسب‌ها چه می‌آید؟

– مانده است به همت خود اسب: اگر بتواند از زیر برف علف بیرون بکشد و از پسِ گرگ‌ها بر بیاید، زنده می‌ماند. اصلش هم همان علف است. اسب اگر چیزی گیر بیاورد و بخورد سرحال می‌ماند و گرگ‌ها نمی‌توانند جلوی اسب‌های سالم و سرحال دربیایند مگر اینکه …

– مگر اینکه چی؟ چرا حرفت را می‌بری؟

– مگر اینکه دوره‌شان کنند و بِکشندشان طرف پرتگاه.

– طرف پرتگاه؟

– بله کاری می‌کنند که حیوان از پرتگاه سقوط کند و دست و پایش بشکند آن وقت براحتی کلکش را می‌کنند.»