مادر نیکو ، اوونا ، گفته است که پدرش یکی از “نیروهای پرواز” ، گوزن شمالی پرواز سانتا است. سالهاست که نیکو آرزوی پیوستن به پدرش را در نیروهای پرواز دارد ، اما خودش توانایی پرواز ندارد و حتی ترس از ارتفاع دارد. در حالی که سعی داشت با تشویق جولیوس ، سنجاب پرنده پرواز کند ، دیگر گوزن شمالی جوان نیکو را طعنه زد. برای جلوگیری از مزاحمت های بیشتر ، نیکو و دوستش ساگا دره محافظت شده خود را ترک می کنند تا نیکو بدون هیچ اختلالی تمرین کند. با این حال ، آنها توسط گرگها مشاهده می شوند و هراسان به طرف گله فرار می کنند ، اما گرگهای گرگ را به دره می کشانند. با فرار گله ، پدر ساگا ، رئیس گله با یک گرگ جنگ می کند و او را شکست می دهد ، اما در این راه زخمی می شود. بعداً ، نیکو با شنیدن صحبت های دیگران درباره چگونگی آسیب رساندن اقداماتش به گله ، تصمیم می گیرد تا گله را ترک کند تا پدرش و سانتا سقوط کند.
وقتی نیکو گم شد ، جولیوس تصمیم می گیرد که به دنبال نیکو بگردد ، زیرا می تواند بدون ترک ردپای جستجو کند زیرا برف تازه می بارد. وقتی جولیوس او را پیدا کرد ، قادر به اقناع نیکو برای بازگشت به گله نیست و با اکراه در جستجوی مکان مخفی سانتا به او پیوست. در همین حال ، اسی ، یک پودل حیوان خانگی حیوان خانگی گمشده ، روی تله گرگ تصادف می کند و در شرف خوردن است ، اما به گرگ سیاه ، گرگ آلفا ، ایده کشتن گوزن شمالی سانتا را پیشنهاد می کند. Essie جذابیت خوش شانسی گرگ سیاه برای این ایده محسوب می شود و از او دریغ نمی شود ، اما مجبور است که به جمع او بپیوندد. نیکو و جولیوس ویلما ، راسویی را کشف کردند که در یک شاخه درخت کوچک گیر کرده بود و او را نجات داد. او با اعتقاد به اینکه مدیون آنهاست ، با اکراه به نیکو و جولیوس می پیوندد. جولیوس و نیکو بعداً در کولاک ناگهانی از هم جدا می شوند و نیکو زیر انبوهی از برف بیدار می شود ، و مورد توجه گرگهای مجاور قرار نمی گیرد. نیکو گوش می دهد گرگ سیاه تصمیم دارد سانتا را نیز بکشد و جای او را بگیرد تا بتواند کودکان را نیز بخورد.
…