داستان از انگلستان زمانی آغاز می شود که پادشاهی با صلح و مهربانی بر کشور حکومت می کرد. با این حال ، یک روز ، پادشاه خوب بیمار شده است ، و ناخدای حریص نگهبان خود ، پیت ، کشور را به نام پادشاه غارت و وحشت می کند. یک روز ، وقتی میکی موس ، گوفی و پلوتو ، سه متکدی در تلاشند تا برای مقداری غذا پول بدست آورند ، کالسکه کاپیتان پیت ، پر از مواد غذایی دزدیده شده ، عبور می کند. پلوتو سوسیسی را می بیند که از کالسکه برجسته است و به دنبال آن می رود و به قلعه می رود. وقتی میکی برای بازگرداندن سگش به در زد ، یکی از سربازها در را باز می کند و اجازه می دهد داخل شود و او را با شاهزاده اشتباه می گیرد. پیت به سرباز سخنرانی می کند که اجازه می دهد هر کسی داخل شود و نشان می دهد که شاهزاده واقعی کجاست: در کلاس با معلمش ، هوراس هورسکلار و سرباز او ، دونالد داک. شاهزاده بیرون از خانه پیت را می شنود و تقریباً با میکی و پلوتو کار می کند. شاهزاده دستور می دهد فوراً آنها را نزد وی بیاورند. پیت میکی را از در لگد می زند و پلوتو را مجبور به بیرون قلعه می کند.
در حالی که در کاخ میکی با شاهزاده ملاقات می کند و هر دو متوجه می شوند که از لحاظ ظاهری کاملاً یکسان هستند. شاهزاده به گدا می گوید که از زندگی خود خسته شده است و گدا را راضی می کند که لباس و نقش را با یکدیگر عوض کند. شاهزاده به گدا اطمینان می دهد که همه چیز خوب خواهد شد و اگر مشکلی پیش بیاید ، همه با انگشتر واقعی خود شاهزاده واقعی را تشخیص می دهند. شاهزاده مبدل به گدا ، فریب پیت را می زند تا او را از قصر بیرون کند و با گوفی و پلوتو ملاقات می کند در حالی که میکی با مطالعات شاهزاده روبرو می شود. شاهزاده واقعی شاهد چند سرباز است که سعی می کنند مرغی از Clarabelle Cow و دو فرزندش را بدزدند. کودکان توضیح می دهند که سالهاست که سربازان غذا و وسایل خود را به نام پادشاه برده اند. وقتی کالسکه ای با غذای دزدیده شده عبور می کند ، شاهزاده با شناسایی خود از طریق حلقه ، آن را متوقف می کند و غذا را به مردم برمی گرداند. سربازان سعی می کنند شاهزاده را متوقف کنند ، تصور می کنند که او یک فریبکار است ، اما وقتی با کمک دهیاران و گوفی فرار می کند ، شکست می خورند. یکی از سربازان به پیت می گوید که یکی از گدایان حلقه سلطنتی داشته است.
پیت از اینکه فهمیده شاهزاده را بیرون کرده نگران است و ممکن است فساد و دزدی در بیرون را ببیند بنابراین پیت قصد دارد مطمئن شود که شاهزاده این کار را پس نخواهد داد تا میکی بتواند تاج پادشاهی شود. متکدی ، لباس شاهزاده ، برای دیدن پدرش که اکنون در حال مرگ است ، فرا خوانده می شود. میکی وارد اتاق پادشاه در حال مرگ می شود و پادشاه به او می گوید که باید حق تولد سلطنتی خود را گرفته و پادشاه شود. میکی تصمیم می گیرد هرچه سریعتر شاهزاده واقعی را پیدا کند ، اما پیت می رسد و میکی را باج گیری می کند تا ولیعهد شود وگرنه او پلوتو را می کشد. در همین حال ، شاهزاده واقعی زنگ های زنگ مرگ پدرش را می شنود و متوجه می شود که باید فوراً به کاخ برگردد. در حالی که تاج گذاری آغاز می شود ، پیت شاهزاده را اسیر می کند و او را با دونالد (که دلایل زندان او مشخص نیست) بازداشت می کند. گوفی خود را به عنوان یک جلاد در می آورد و پس از ناخواسته نگهبان نگهبان ، این سه نفر از سلول فرار می کنند و به اتاق تاجگذاری می دوند. در حالی که گدا سعی می کند تاجگذاری توسط اسقف اعظم را به تعویق بیندازد ، شاهزاده از راه می رسد و با پیت می جنگد که در لوستر افتاده با سربازان درگیر می شود و از پنجره می افتد. سپس میکی و پرنس موفقیت خود را در شکست دادن کاپیتان پیت تشویق می کنند. اسقف اعظم گیج است و نمی داند چه کسی را تاجگذاری کند تا زمانی که پلوتو گدا را بشناسد. شاهزاده واقعی تاج پادشاهی انگلیس است و با در دست داشتن میکی و گوفی ، سالها با عدالت و دلسوزی برای همه حکمرانی می کند.