یک کفشدوزک تازه وارده توسط گروه مگس ها مورد آزار و اذیت قرار می گیرد و سعی در پرواز دارد اما مگس ها آن را تعقیب می کنند. کفشدوزک سقوط می کند و بال خود را می شکند. این کفشدوزک که قادر به یافتن خانواده خود نبود ، شب را در قلع نگهداری می کند. قلع پر از حبه های قند ، بخشی از یک پیک نیک متروکه است. در صبح ، اشکالات مختلف غنیمت های پیک نیک را حمل می کنند. یک گشت جستجوی مورچه های سیاه قند را پیدا می کنند و شروع به حمل قلع می کنند ، در حالی که کفشدوزک هنوز داخل آن است و به لانه خود می رود. مورچه ها با گشت مورچه های قرمز روبرو می شوند و یک حبه قند به عنوان پیشکش صلح به آنها می دهند اما مورچه های قرمز آنها را برای بقیه شکر تعقیب می کنند. مورچه های سیاه با لغزش به پایین خاکریز و داخل نهر روی قلع فرار می کنند. کفشدوزک از آب در می آید و مورچه ها آن را از تبدیل شدن به ناهار ماهی گرسنه نجات می دهند. مورچه های قرمز آنها را در یک قوطی نوشابه پایین می آورند. همه آنها از بالای یک آبشار عبور می کنند و قلع در رودخانه ساحلی شسته می شود. مورچه های سیاه مکعب های قند را بر می دارند و شروع به حمل آنها به لانه می کنند.
در سفر ، کفشدوزک با رهبر گشت دوست می شود. کفشدوزک چند کفشدوزک پرواز دیگر را می بیند ، اما قادر به پرواز با یک بال نیست ، نزد مورچه ها می ماند. آنها به لانه می رسند و رهبر گشت بانوی کفشدوزک را به پیوستن به کلنی دعوت می کند و در آنجا انبار قند خود را به ملکه اهدا می کنند. شب ها ، کفشدوزک آرزوی پرواز با خانواده را دارد ، از خواب بیدار می شود و بال های خود را آزمایش می کند. بال دوباره به آرامی رشد می کند اما هنوز قادر به پرواز نیست.