وقتی سرپرست آنها دیوید سویل برای تجارت به اروپا می رود ، سنجاب ها – آلوین ، سایمون و تئودور – با پرستار بچه خود ، خانم میلر ، در لس آنجلس خانه می مانند. بعداً ، Chipmunks و Chipettes – بریتنی ، ژانت و النور – در 30 روز بازی سرتاسر جهان را انجام می دهند ، و آلوین و بریتنی بحث می کنند که کدام یک مسابقه واقعی در سراسر جهان پیروز می شود. آنها توسط خواهران و برادران بین المللی قاچاقچی الماس ، کلودیا و کلاوس فورشتین ، که 5 میلیون دلار الماس برای توزیع در اختیار خریداران دارند ، شنیدند ، اما هیچ پیک ناشناخته ای برای جمال ندارند. کلودیا بچه ها را فریب می دهد تا قاطرهایی ناخواسته شوند و پیشنهاد می دهند یک مسابقه واقعی بین Chipmunks و Chipettes در سراسر جهان برای یک جایزه 100000 دلاری ترتیب دهند. برای شرکت ، آلوین یک تماس تلفنی با دیو ضبط می کند و آن را ویرایش می کند تا خانم میلر را فریب دهد و باور کند که دیو می خواهد Chipmunks با او در اروپا ملاقات کند.
دو تیم با بالون هوای گرم به راه افتادند ، به هر كدام مسیری متفاوت و دوازده عروسك شبیه به هم داده شد كه قرار است در محلهای تعیین شده با عروكهای مشابه تیم دیگر عوض كنند تا تأیید كنند كه از این مناطق بازدید كرده اند. عروسک های آنها از آنکه بی خبرند پر از الماس است و آنهایی که دریافت می کنند پول نقد دارند. ساقی Furschteins ، ماریو ، مخفیانه یک خبرچین برای جمال است ، که دو نفر از افراد خود را برای به دست آوردن عروسک ها اعزام می کند. اولین ایستگاه Chipmunks مکزیکو سیتی است ، جایی که آنها در یک مراسم جشن به هم می پیوندند. در برمودا ، Chipettes غواصی می کند تا اولین مبادله خود را انجام دهد و بریتنی تقریبا توسط کوسه خورده می شود. تیم ها به سفرهای خود ادامه می دهند و در طول راه عروسک های خود را در کشورهای مختلف رد و بدل می کنند. مردان جمال آنها را دم می کنند ، اما به دلیل ناملایمات مختلف موفق به دریافت عروسک ها نمی شوند. این تیم ها در آتن مسیرهای متقاطعی را طی می کنند ، جایی که آنها سعی می کنند با یک شماره موسیقی در آکروپولیس از یکدیگر بهتر عمل کنند و تقریباً توسط دیو مشاهده می شود.
جمال که از ناکامی های مردانش ناامید شده بود از یک شیخ جوان کمک می گیرد که مزدورانش Chipettes را در جیزه دستگیر می کنند. شاهزاده به جای اینکه آنها را به جمال تحویل دهد ، به جای ازدواج با بریتنی آرزو می کند و یک بچه پنگوئن به او هدیه می دهد. دختران برای جذابیت کبراهایی که از عروسکهایشان محافظت می کنند ، ترانه اجرا می کنند ، با بالون خود فرار می کنند و به قطب جنوب می روند تا بچه پنگوئن را به خانواده اش برگردانند. کلودیا با یادگیری اینکه آنها از مسیر خود منحرف شده اند ، اراذل و اوباش خود را به دنبال آنها می فرستد. دختران فرار می کنند اما الماس و پول نقد داخل عروسک ها را کشف می کنند ، متوجه می شوند فریب خورده اند و برای یافتن پسران راهی می شوند.
در همین حال ، سنجابها از طریق یک جنگل میانبر می گیرند و در آنجا توسط قبیله ای بومی اسیر می شوند که تئودور را “شاهزاده فراوانی” خود می نامند و آلوین و سایمون را مجبور می کنند که برده های او شوند. آنها به زودی می فهمند که با افتادن در گودال تمساح باید قربانی شوند. آنها با اجرای آهنگ “Wooly Bully” برای سرگرمی بومیان ، اعدام آنها را متوقف می کنند و توسط Chipettes نجات می یابند.
کلودیا کشف می کند که ماریو اطلاعاتی را به جمال منتقل می کند ، که آشکار می شود یک بازرس اینترپل است. این کودکان همزمان با پرواز برگشت دیو در فرودگاه بین المللی لس آنجلس فرود می آیند و توسط Furschteins تعقیب می شوند و با دروغ گفتن اینکه خانم میلر را ربوده اند آنها را وادار به تسلیم می کنند. دیو می بیند که آنها را با ماشین Furschteins برده اند و برای تعقیب به جمال می پیوندد. خانم میلر غایب در حال رانندگی در جاده ای یک طرفه در راه خود برای برداشتن دیو است و به طور تصادفی Furschteins را از جاده خارج می کند. آنها توسط جمال دستگیر می شوند و بچه ها دوباره با دیو پیوند می خورند. آلوین و بریتنی بر سر اینکه چه کسی در این مسابقه برنده شد بحث می کنند و این باعث ناراحتی بزرگسالان می شود.