یک روز که پلیس های شهر که به آنها رنجر میگفتند به سراغ جیم پارازیت می روند تا او را دستگیر کنند. محل استقرار او و نیروهایش در یکی از معادن خارج شهر بود. وقتی رنجرها وارد معدن می شوند ناگهان یک ماده شیمیایی عجیب منفجر می شود که به دست پارازیت ساخته شده بود و آن رنجرها را کوچک میکند. پارازیت رنجر ها را درون بطری می اندازد. یکی از رنجرها به نحوی خودش را درون یکی از جعبه های مشروب می اندازد و از آنجا که پارازیت و دار و دسته اش در کار فروش مشروب بودند ناخواسته آن جعبه را به کسی می فروشند و جعبه به کشور بلژیک منتقل می شود و به دست خانواده ای می افتد. اعضای این خانواده دو نوجوان به نام های باب و بابتی بودند که با عمه شان زندگی می کردند و از دوستان خانوادگی آنها مردی به نام لامبیک و ژروم بودند که در واقع جعبه به دست لامبیک رسید. آن ها رنجر کوچک شده را دیدند و رنجر که از حال رفته بود تعجب آنها را برانگیخت. آنها رنجر را پیش پروفسور بردند تا او به آنها کمک کند. وقتی رنجر به هوش آمد و ماجرا را برای آنها تعریف کرد و گفت که خیلی از دوستانش کوچک شدند و اسیر پارازیت هستند و از آنها درخواست کمک کرد. آنها تصمیم گرفتند که به دارک سیتی بروند و به رنجرها کمک کنند. در همین حین پارازیت میفهمد که یکی از رنجرها گم شده است و متوجه می شود که رنجر با یکی از جعبه ها فروخته شده است. افرادش را برای پس گرفتن جعبه رنجر می فرستد اما با اتفاقاتی که میافتد آنها موفق نمی شوند که رنجر را بدزدند. گروه به سمت دارک سیتی حرکت می کند اما پروفسور در شهر می ماند و به دنبال یک ترکیب شیمیایی می گردد که بتواند رنجر را به اندازه ی اولش بازگرداند. گروه وارد شهر دارک سیتی می شود و متوجه می شوند که همه اعضای شهر به شدت از پارازیت میترسند و کسی راغب به کمک کردن به آنها نیست. حتی کلانتر شهر هم به ظاهر آدم ضعیفی است و علاقهای به همکاری با گروه ندارد. سرانجام با تحقیقات و کارهایی که گروه انجام می دهد محل مخفی شدن پارازیت را پیدا میکند و به سراغ او می روند وقتی پارازیت متوجه می شود که آن ها محل مخفی شدنش را پیدا کردند به رئیس آن ها پیشنهاد دوئل می دهد. گروه در دوئل برنده میشود و افراد پارازیت را دستگیر می کنند و تحویل زندان کلانتر شهر می دهد اما خود پارازیت فرار می کند. پارازیت یک نقاب به چهره زده است و در یک بدن شبیه آدم آهنی خودش را مخفی کرده است. گروه به این شک میکند که احتمالاً پارازیت یکی از اعضای شهر است که دوست ندارد دیگران بفهمند که او کیست لذا با ترفندهایی به دنبال این می گردند که پارازیت را پیدا کنند. سرانجام به سراغ پارازیت میروند و به همان معدن که محل مخفی شدن او بود وارد میشوند اما وقتی به محل زندانی شدن رنجرها میرسند می بینند که همه افراد پارازیت که که دستگیر شده بودند آنجا هستند. پارازیت که گمان می کرد کار افراد گروه تمام شده است خودش را به آنها معرفی کرد و از درون بدن و نقاب آدمآهنی بیرون آمد. ناگهان همه دیدند که پارازیت همان کلانتر شهر است و کلانتر به خاطر این که قد کوچکی داشت و توسط دیگران در کودکی مسخره شده بود، دچار عقده شده بود و با ماده ای که در دست داشت می خواست همه را کوچک کند تا خودش بزرگترین انسان روی زمین باشد و برای همه فرمانروایی کند و همین طور یک موشک که حاوی پودر کوچک کننده بود در دست داشت که می خواست با انفجار آن همه مردم زمین را کوچک کند. در همین حین هم پروفسور که در حال تحقیق روی ماده بزرگ کننده بود موفق میشود به ترکیب این ماده دست پیدا کند و رنجر را بزرگ کند و آنها هم به سمت دارک سیتی حرکت می کنند تا بقیه رنجرها راهم بزرگ کنند. در مبارزه ای که به این گروه و اعضای پارازیت اتفاق میافتد یک بسته گرد کوچک کننده منفجر می شود و همه کوچک میشوند. بلاخره پارازیت نابود می شود و گروه نجات پیدا میکنند و با پودری که پروفسور کشف کرده بود همه به اندازه قبل شان باز می گردند. در نهایت شهر به آرامش می رسد و اعضای گروه به شهر خودشان باز می گردند.
انیمیشن
لوک و لوسی: تگزاس رنجر ( باب و بابیتی )
Luke and Lucy: The Texas Rangers
در یکی از شهرهای تگزاس به نام دارک سیتی مرد شروری به نام جیم پارازیت زندگی می کرد و تولیدکننده مشروبات الکلی بود...
کارگردان: | Mark Mertens , Wim Bien |
نویسنده: | Dirk Nielandt , Guy Mortier , Eric Wirix |
تهیه کننده: | Eric Wirix |
سال تولید: | 2009 |
نوع: | سینمایی |
مدت زمان: | 1 ساعت |