Sinbad و خدمه دزدان دریایی وی تلاش می کنند قبل از بازنشستگی در فیجی ، کتاب جادویی صلح را که از پادشاهی سیراکوز ، سیسیل محافظت می کند ، بدزدند و آن را برای باج نگه دارند. با کمال تعجب سینباد ، او کشف کرد که کتاب توسط دوست قدیمی اش ، پرنس پروتئوس ، که سینباد از او دور شده بود ، بدون اینکه هیچ وقت دلیل بیاورد ، در حالی که به سیراکوز می رود محافظت می شود. پروتئوس با Sinbad روبرو می شود و به طبیعت بهتر او متوسل می شود و به او می گوید که اثبات کند آیا دوستی آنها برای او معنایی داشته است یا خیر ، اما Sinbad سعی می کند کتاب را بدزدد ، فقط در صورت حمله Cetus به کشتی مانع از این کار شد. این دو برای شکست Cetus به هم می پیوندند ، درست مثل گذشته با هم می جنگند و جرقه های دوستی قدیمی خود را دوباره زنده می کنند تا اینکه Sinbad توسط هیولا به اقیانوس کشیده می شود. پروتئوس برای نجات Sinbad می رود ، اما توسط خدمه او متوقف می شود.
در زیر آب ، سندباد با الهه زیبای اختلاف ، اریس ملاقات می کند که در ازای آوردن کتاب صلح به قلمرو تارتاروس ، ثروتهای غیر قابل تصوری به او پیشنهاد می دهد. Sinbad موافقت می کند ، برای سرقت کتاب با خدمه خود به سیراکیوز می رود ، اما پس از دیدن پروتئوس با نامزدش ، لیدی مارینا ، فکر دیگری می کند و خدمه خود را جمع می کند تا آنجا را ترک کند. با پیش بینی این موضوع ، اریس شخصیت Sinbad را بازی می کند و خود کتاب را می دزد ، دزدان دریایی را برای سرقت طراحی می کند. Sinbad به اعدام محکوم می شود ، در نتیجه پروتئوس Sinbad را برای بازیابی کتاب می فرستد ، به او اعتماد می کند تا کار درست را انجام دهد و خود را به عنوان گروگان قرار می دهد ، در حالی که مارینا دور می شود تا مطمئن شود که Sinbad به قول خود عمل می کند. برای جلوگیری از موفقیت آنها ، اریس گروهی از آژیرهای افسانه ای را به ورودی می فرستد و با صدای آواز خواب آور هیپنوتیزم مردان سوار بر کشتی Sinbad را فریب می دهد تا مرگ. مارینا به عنوان تنها مسافری که از آن بی تأثیر بوده است ، کشتی را به سمت ایمنی هدایت می کند و جان کل خدمه را نجات می دهد. در حالی که مارینا توسط خدمه در میان آنها مورد استقبال قرار می گیرد ، ریزه کاری Sinbad باعث درگیری این دو می شود ، به خصوص هنگامی که او برای تصدیق یا حتی تشکر از او برای نجات آنها بسیار افتخار می کند. وقتی اریس Roc را می فرستد که مارینا را می گیرد ، Sinbad سعی می کند او را نجات دهد ، اما ناخواسته مانع فرار مارینا می شود. این دو که موفق شدند به طور تصادفی از Roc فرار کنند ، شروع به گرم شدن با یکدیگر می کنند.
در لحظه ای کوتاه از صلح ، مارینا به سینباد فاش می کند که او همیشه آرزوی زندگی در دریا را داشته است ، در حالی که سینباد فاش می کند که او یک دهه قبل از پروتئوس فاصله گرفته بود زیرا او عاشق مارینا شده بود ، حتی اگر می دانست که او قرار است با پروتئوس ازدواج کرد. آنها سپس به تارتاروس می رسند ، جایی که اریس نشان می دهد که برنامه او همیشه مانور دادن پروتئوس به جای سینباد بوده و بدین ترتیب سیراکوس را بدون وارث ترک می کند. وقتی سندباد اصرار دارد که کتاب را پس بگیرد ، به او معامله می کند: اگر او به یک سوال صادقانه پاسخ دهد ، او کتاب را به او می دهد و آنها را رها می کند ، به او قول می دهد که به این معامله احترام می گذارد ، و شکستن آن را غیرقابل شکست می کند. دوباره ، حتی برای یک الهه. وقتی سینباد قبول می کند ، اریس از او می پرسد که اگر کتاب به دست او نرسد چه خواهد کرد: یعنی اگر او از سیراکوس فرار می کند تا با مارینا زندگی کند یا به جای پروتئوس می میرد تا بمیرد. وقتی او پاسخ داد که برمی گردد ، اریس او را دروغگو می خواند ، کتاب را دریغ می کند و او و مارینا را به دنیای فانی بازمی گرداند. شرمگین ، سینباد اعتراف می کند که اریس حق دارد ، و واقعاً خودش را یک دروغگو خودخواه ، سیاه دل می داند. در حالی که مارینا با اعتراف به احساساتش نسبت به سینباد ، خواستار فرار و نجات جان او شد ، سینباد تصمیم می گیرد که به سیراکیوز برگردد.
با گذشت زمان اختصاص داده شده به بازگشت سینباد ، پروتئوس سرنوشت او را می پذیرد و آماده سر بریده شدن می شود. در آخرین لحظه ، سندباد می رسد و جای او را می گیرد ، اما وقتی اریس خشمگین ناگهان ظاهر می شود و شمشیر اعدام را می شکند ، خودش نجات می یابد. سندباد متحیر و مبهوت متوجه شد که سرانجام پایان معامله خود را تأیید کرده و با اثبات درست بودن پاسخ خود ، اریس را مورد ضرب و شتم قرار داده است. اریس که دیگر نتوانست به قول خود برگردد ، قبل از عزیمت با اکراه کتاب صلح را به سینباد تسلیم می کند تا هرج و مرج و اختلاف را در جاهای دیگر بکارد. با آشکار شدن مقصر واقعی سرقت ، Sinbad از این جنایت معاف شده و توسط Dymas ، پادشاه سیراکوس عفو می شود.
با بازیابی کتاب در سیراکیوز ، سینباد و خدمه اش آماده می شوند تا در سفر دیگری حرکت کنند و مارینا را با پروتئوس پشت سر بگذارند. Proteus که از او بی خبر بود ، می بیند که مارینا عاشق سینباد و زندگی در دریا شده است و او را از نامزدی که ترتیب داده شده بود ، آزاد می کند و او را برای پیوستن به کشتی Sinbad می فرستد. مارینا Sinbad را با نشان دادن حضور خود در کشتی درست هنگام حرکت غافلگیر می کند و هر دو بوسه مشترکی دارند. اکنون با هم ، آنها و خدمه هنگام حرکت به غروب خورشید ، سفر طولانی دیگری را آغاز کردند.