بو پیپ به همراه وودی، مک دیمبلز و گوسفندان، در پارک هستند. وودی از بو پیپ می خواهد تا سرگذشتش را بعد از رفتن از خانه اندی تعریف کند. وودی که بو پیپ را همیشه به همراه یک چراغ خواب دیده، به او می گوید: «دلت برای چراغ تنگ نشده؟» بو پیپ با نگاه معناداری به گوسفندان، می خندد و می گوید:«نه! بعد از اینکه از پیش مولی رفتیم، سر از خونه یه خانواده ی دیگه درآوردیم که یه دختر کوچولو داشتند.» پدر دختر بچه چراغ را برای او وصل می کند. او خوشحال شده و دست می زند. روزها با بو پیپ و گوسفندان بازی می کند تا اینکه سر وکله ی یه بچه ی دیگه هم پیدا می شود. مادر، بو پیپ را از دختربچه می گیرد و می گوید: «نه دست نزن. این اسباب بازی نیست.» شبها با گریه ی بچه ی جدید، بو پیپ و گوسفندان مجبور بودند داخل کشوی میز بروند تا از صدایش در امان باشند. مادر که می خواهد رسیدگی کند، پدر مانع می شود و گریه ی بچه ادامه دارد. دختربچه چراغ را پایین می کشد. عصای بو پیپ می شکند. او سر عصا را در دهانش می گذارد. پدر چراغ را بالاتر میگذارد تا دست بچه ها نرسد. حالا شبها هر دو بچه که گریه می کنند، بو پیپ دیگر نمی تواند به داخل کشو پناه ببرد. درحالیکه بچه ها در اتاقشان گریه می کنند و مادر قصد دارد به آنها رسیدگی کند، پدر می گوید: «چه کارشون داری خانم؟» و مادر با بی خیالی بچه ها را رها می کند. بعضی روزها، بچه ها با چراغ بازی می کنند. چراغ از دستشان به زمین می افتد و لامپش می شکند. خود بچه ها سعی می کنند، لامپ جدید را وصل کنند ولی چون درست بسته نمی شود، اتصالی کرده و آتش می گیرد. کلاه بو پیپ آتش می گیرد. بچه ها ترسیده و فریاد می کشند. بو پیپ خودش چراغ را درست وصل می کند. بعد از مدتی بچه ها بزرگ می شوند. دو خواهر بر سر نخواستن چراغ با هم دعوا و لجبازی می کنند. پدر قصد دارد تا به دعوای بچه ها رسیدگی کند، اما مادر میگوید:« ای آقا! چه کارشون داری؟ راحتشون بذار.» آنها دیگر چراغ را نمی خواستند. پس آن را در جعبه ی رایگان ها قرار داده و جلوی درب خانه گذاشتند. یک نفر آن را پیدا کرده و به عنوان هدیه ی تولد برای یک پسر نوجوان می برد. او نمی داند با این چراغ چه کار کند. طولی نمی کشد که چراغ از جایی به جای دیگر برده می شود. از پیش یک موسیقیدان تا در یک مجلس رقص و موسیقی. سپس کنار گلدانی که شبها پروانه ها به آن حمله می کنند. در یک کشتی هنگام بهم خوردن حال شخص در ظرف استفراغ تا در یک چادر در سوز و سرمای برف یا در سطل زباله با گربه ها مقابله می کنند. خلاصه بو پیپ به همراه گوسفندان، بعد از تحمل سختی های فراوان، توسط فروشنده ی مغازه ی آنتیک فروشی، به آنجا برده می شود. تعمیر شده و در قفسه قرار می گیرد. یکدفعه، دنیا آرام می شود. دیگر نه از آب دهنی خبری هست نه از برفی، نه از آتشی. زندگی آرام می شود. روزی مادری به همراه دو دختربچه اش وارد مغازه آنتیک فروشی می شود. ابتدا نظر بچه ها به چراغ جلب می شود ولی با اصرار مادر به جای دیگر مغازه می روند. مادر آنها را به زمین بازی می برد. بو پیپ با شنیدن اسم زمین بازی، تصمیم می گیرد تا چراغ را ترک کند و به زمین بازی برود. بو پیپ، گوسفندان و مک دیمبلز با همکاری هم، تمام موانع را در مغازه ی آنتیک فروشی، از سر راه برمی دارند. اما مغازه مجهز به سیستم امنیتی خیلی پیشرفته است. بو پیپ با اتصالی لامپ توانست سیستم امنیتی مغازه را از کار بیاندازد. حالا بو پیپ فارغ از چراغ، یک اسباب بازی آزاد و گم شده است. او با شادی به همراه گوسفندان و مک دیمبلز به سمت زمین بازی می رود. دیگر هر روز بچهها با شادی با او بازی می کنند. وودی از شنیدن این ماجرا بسیار تعجب کرده است. بو پیپ و دوستانش، وودی را به سمت زمین بازی می برند و همگی خوشحالند.
انیمیشن
زندگی لمپ
Lamp Life
اسباب بازی ها دوست دارند که همیشه در کنار بچهها باشند.
کارگردان: | Valerie LaPointe |
نویسنده: | Valerie LaPointe |
تهیه کننده: | Pete Docter , David S. Grant , Jonas Rivera , Marc Sondheimer |
سال تولید: | 2020 |
نوع: | کوتاه |
مدت زمان: | 11 دقیقه |