انیمیشن راز آمیلا

انیمیشن راز آمیلا
Olentzero eta Amilaren sekretua

با راهنمایی و کمک دوستان می‌توان کار خطیر را انجام داد.

کارگردان: Gorka Vázquez
نویسنده: Roberto Alfaro , Segundo Altolaguirre
تهیه کننده: Alex Argoitia
سال تولید: 2015
نوع: سینمایی
مدت زمان: 59 دقیقه

داستان کامل

آمیلا در دنیای انسان‌ها، در یک بیمارستان است. او گاهی خواب‌های عجیبی می‌بیند و می‌ترسد. لورنزو که در بیمارستان کار می‌کند، ریشه‌های درختی را در کارگاهش می‌بیند، که به معنای بازشدن دروازده به یک دنیای دیگر است. در دنیای دیگر، ماری به اِلف گفته دروازه را باز کند. تاسوری که نوعی شیطان به نظر می‌رسد، میکل‌آنژ را می‌فرستد تا اِلف را پیشش بیاورد، قبل از این‌که اِلف مأموریتش را انجام دهد. اِلف به سراغ لورنزو می‌رود و می‌گوید ماری گفته آن دختر را به دنیای آن‌ها بفرستد، چون ممکن است در خطر باشد؛ برای این‌که او آخرین دختر از نسل لامیاهاست. وقتی اِلف از دروازه به دنیای خودشان برمی‌گردد، میکل‌آنژ می‌گیردش و برای تاسوری می‌برد. تاسوری شک دارد که نکند اِلف پیام ماری را به دختر رسانده باشد. شبدر اِلف را به میکل‌آنژ می‌دهد تا با آن از دروازه رد شود و آن دختر (آمیلا) را بیاورد. آمیلا به خاطر خواب‌هایش نگران است که نکند بیماری داشته باشد. لورنزو می‌گوید او بیمار نیست. می‌بردش به کارگاهش تا به او بگوید چه کسی است. از کتابی قصه‌ای می‌خواند: ده سال پیش، کوهنوردی در کنار برکه، شانه طلایی دختران لامیا را می‌بیند؛ شانه‌ای که می‌توانست یک آروزی دارنده‌اش را برآورده کند. دختری به اسم اینتزا از کوهنورد می‌خواهد شانه را پس بدهد. آن دو به هم علاقمند می‌شوند و در کنار هم آرام می‌گیرند. کوهنورد مدت‌ها اینتزا را نمی‌بیند تا اینکه پیدایش می‌شود و بچه‌ای می‌گذارد در بغلش. معلوم می‌شود آمیلا فرزند کوهنورد و اینتزا است. او باید با لورنزو به دریاچه برگردد و سرنوشتش را بسازد. میکل‌آنژ که از دروازه گذشته، یک دختربچه را اشتباهی به جای آمیلا می‌دزدد و برای تاسوری می‌برد. آمیلا و لورنزو از دروازه عبور می‌کنند. اینتنزا به خواب آمیلا می‌آید و از او می‌خواهد فردا به دریاچه بلور برود. موقع خوشیدگرفتی دختربچه اشتباهی نمی‌تواند شانه را به دست آورد. آمیلا سر می‌رسد. تاسوری برای گرفتنش می‌رود. میکل‌آنژ که پسر ماری است، دست از اطاعت تاسوری برمی‌دارد و جلوی تاسوری می‌ایستد. تاسوری او را می‌کشد. آمیلا شانه را صدا می‌زند. شانه از دریاچه بیرون می‌آید. تاسوری برای گرفتن شانه می‌آید. اولن‌زرو که در راه به دره‌ای سقوط کرده بود پیدایش می‌شود و تاسوری را با نیروی جادویی عصایش به سویی پرت می‌کند و با آمیلا فرار می‌کنند تا قبل از بسته‌شدن دروازه برگردند. تاسوری به شکل یک مار بزرگ به دنبال‌شان می‌آید. قبل از بسته‌شدن دروازه همه به جز آمیلا از آن عبور می‌کنند. آمیلا می‌ماند و آرزو می‌کند. معلوم می‌شود او خواسته در آن دنیا به شکل یک دختر لامیا بماند. تاسوری هم برای همیشه به جایی تبعید می‌شود. لورنزو در دنیای انسان‌ها به فعالتش ادامه می‌دهد.

منبع

بیشتر کمتر