گومز و مورتیسیا در جریان مراسم عروسی خود با بقیه افراد قبیله آدامز توسط یک گروه خشمگین که ماهیت درشت آنها را تأیید نمی کند ، بدرقه می شوند. مادربزرگ برای تخلیه گومز ، مورتیسیا و چیزها وقت فستر را می خرد. گومز و مورتیسیا تصمیم می گیرند به نیوجرسی نقل مکان کنند ، مکانی که “هیچ کس در آن گرفتار نخواهد شد.” در آنجا ، گومز ، مورتیسیا و تینگ خانه “عالی” خود را در یک پناهگاه متروکه در یک تپه پیدا می کنند. آنها با لورچ ، یک بیمار روانی فرار شده روبرو می شوند که وقتی حواس راننده حواس او را پرت می کند ، با ماشین برخورد می کنند و بلافاصله او را به عنوان ساقی خود جذب می کنند.
سیزده سال بعد ، خانواده آدامز به زندگی عبوس و تاریک خود در انزوا از دنیای خارج ادامه می دهند. گومز پسرش پاگسلی را برای مازورکا آینده اش آماده می کند ، مراسمی که هر یک از اعضای خانواده آدامز از آن استفاده می کند. مورتیسیا تلاش می کند تا دخترش ، چهارشنبه ، پس از ظهور یک بالون و شیرینی در املاک خود ، مایل به تجربه دنیای خارج از عمارت نباشد و با بلند شدن مه اطراف آن.
در جای دیگر ، مجری برنامه تلویزیونی واقعیت تلویزیونی ، مارگاکس نیدلر ، که در حال ایجاد یک جامعه کاملاً برنامه ریزی شده به نام “جذب” است ، بنابراین نمایش او یک فینال فصل موفقیت آمیز خواهد داشت ، خانواده خانواده آدامز را کشف می کند و مصمم می شود که وقتی خانواده از تغییر کار خودداری می کند ، شهر را از آنجا خلاص کند. چهارشنبه سپس با دختر فراموش شده مارگاکس پارکر ملاقات می کند و مورتیسیا را راضی می کند که اجازه دهد او در دبیرستان تحصیل کند. پاگسلی حتی با راهنمایی های گومز و عمو فستر با سنتهای پیچیده و فشار Mazurka خود دست و پنجه نرم می کند. مادربزرگ برای این مراسم به خانه می رسد.
روز چهارشنبه در مدرسه از پارکر و دوستان دوقلویش لیلا و کایلا از قلدر مدرسه به نام بتانی دفاع می کند و بعد از اینکه برخی از قورباغه های مرده را زنده کرد و به آنها دستور حمله به بتانی را داد با آنها دوست می شود. بعداً ، این دو در مورد سرخوردگی های خود بحث کرده و عادت های لباس پوشیدن خود را تغییر می دهند – پارکر بیشتر گوتیک می شود و لباس های چهارشنبه رنگین تر – به شوک هر دو مادرشان ، با مارگاو قول داد که آدامزها را نابود کند. چهارشنبه پس از مشاجره با مورتیسیا تصمیم می گیرد که مخفیانه فرار کند و مدتی با پارکر بماند ، که پاگسلی ناخواسته به مورتیسیا می گوید.
هنگامی که پسر عموی ایت به خانه خانواده آدامز می رسد ، چهارشنبه و پارکر با کشف یک اتاق مخفی در زیر خانه پارکر نشان می دهند که مارگاکس در هر خانه ای که در شهر طراحی کرده دوربین های مخفی کار گذاشته است. او شایعاتی را در مورد Addamses از طریق شبکه های اجتماعی منتشر کرده و ادعا می کند که آنها فریب هستند. مارگاوکس این دو را می گیرد و در اتاق زیر شیروانی قفل می کند ، اما چهارشنبه آنها را جدا می کند. مارگاکس درست هنگام رسیدن کل قبیله آدامز به مازورکا از پاگسلی ، یک خشم عصبانی را برای حمله به عمارت جمع می کند.
در طول Mazurka ، پاگسلی در مقابل کل خانواده شکست می خورد ، اما گومز اعتراف می کند فراموش کرده است که اجازه دهد او همان باشد که هست. اوباش با تخته سنگهایی می آیند و به عمارت آسیب جدی می رسانند و خانواده را به دام می اندازند. پاگسلی برای دفاع از خانواده خود از عشق خود به بمب و تخریب استفاده می کند و موفق می شود خاندان شکارچیان را از بین ببرد. چهارشنبه و پارکر به هم می پیوندند و با کمک درخت زنده Ichabod به همه در خارج از لاشه هواپیما کمک می کنند.
همانطور که مارگاو سعی می کند یک بار دیگر کنترل خود را بدست آورد ، خیانت وی توسط پارکر فاش می شود. آنها می بینند که Addamses هیولا نیستند ، بلکه یک خانواده هستند ، همانطور که چهارشنبه و پارکر اظهار داشتند که همه به شیوه منحصر به فرد خود عجیب هستند ، فاش می کنند که Margaux با قرار دادن دوربین های مخفی در خانه های خود ، غیرنظامیان Asimilation را جاسوسی کرده است. گلن ، نماینده مارگاکس پیامی را از شبکه حمل می کند که حاکی از آن است که نمایش او به لطف جریمه جنایت خود به لطف پارکر که به طور مستقیم با تلفن خود تعرض به غیرنظامیان را پخش می کرد ، لغو شده است. همانطور که فستر برای Margaux به مصالحه می پردازد ، غیرنظامیان Asimilation به خطای راه خود پی می برند.
بعد از اینکه آنها برای بازسازی عمارت با هم همکاری کردند ، خانواده آدامز و غیرنظامیان آسیمیلیشن در صلح زندگی می کنند. مارگاکس با فروش خانه به سایر اعضای قبیله آدامز ، شریک تجاری فستر می شود و پاگسلی مزورکا خود را تکمیل می کند.
این فیلم با یک بازی تفریحی متحرک از معرفی مجموعه تلویزیونی 1964 به پایان می رسد.