یک همستر به نام فینجیل با دختری به نام کیتی زندگی می کند.آنها دوستان صمیمی یکدیگر هستند. روزی کیتی به همراه فینجیل در حال ساختن یک کارت زیبا برای دوستش است که برای مسابقه ی فوتبال با او تماس می گیرند و او مجبور می شود کارش را نیمه تمام رها کند وبرود. فینجیل از فرصت استفاده کرده و می خواهد کارتی برای خودش بسازد که یکدفعه کیتی وارد اتاق می شود.فینجیل دستپاچه شده وتمام وسایل و رنگهای نقاشی را روی کارت کیتی، روی میز می ریزد. کیتی ناراحت می شود و با او دعوا می کند . بعد از رفتن کیتی ، فینجیل با دلی شکسته، تصمیم به ترک خانه می گیرد. ناگهان ستاره ی آرزوها در آسمان اورا به سمت تونل نورانی می کشد ودر سرزمین همستر ها به زمین می گذارد. در بدو ورود فینجیل، همسترها از او استقبال گرمی می کنند واو با سه همستر دیگر به نام خپل، جقجقه و گردو آشنا می شود. فینجیل متوجه می شود که آنها نیز به نوعی از زندگی خود راضی نیستند. در این حین راسویی به نام بدبو، وارد شهر شده و به آنها می گوید قصری به نام «ژو» وجود دارد که هر کس به آنجا برود ، به تمام آرزوهایش می رسد. بدبو با تبلیغاتی که از آن قصر می کند، موفق می شود که این چهار همستر را راهی قصر کند. در ابتدا آنها به سرزمین هویج می رسند وبرای استراحت ، داستان زندگی خپل را می پرسند. او میگوید با صاحبش کنار دریا می رفته و موج سواری می کرده که ناگهان می بیند صاحبش ، او را ترک می کند. بدبو دوباره سر راه آنها سبز می شود و میگوید قصر پشت آن جنگل است وباید از آن جنگل عبور کنند. آنها وارد جنگل ترسناکی می شوند که فکر می کنند کسی پشت بوته ها ، آنها را دنبال می کند. خلاصه آن شب را با هویج هایی که گردو در کوله اش داشت و کنار آتش، گذراندند. جقجقه برای آنها تعریف می کند که در قفسی در یک مغازه ی حیوانات خانگی زندگی می کرده وبا فکر وتلاش چندین ماهه ، توانسته از قفس فرار کند. صبح که همگی در خواب بودند موجودی شبیه گوریل به نام مانگا وانگا ، فینجیل را می دزدد و روی درخت می برد. جقجقه، گردو وخپل نیز به دنبال او می روند. در بالای درخت پلنگی به فینجیل حمله می کند که مانگاوانگا اورا فراری می دهد .اوبه فینجیل ابراز علاقه می کند ولی فینجیل از دستش فرار کرده ودر موقع سقوط از درخت ، توسط جقجقه نجات پیدا می کند. آنها راهشان را ادامه می دهند تا به کوهستان می رسند. در راه فینجیل داستانش را برای بقیه تعریف می کند.گردو با تعجب به فینجیل می گوید یعنی تو فقط به خاطر این موضوع کوچک ، صاحبت را ترک کردی؟ او اعتراض می کند وکمی با هم جروبحث می کنند.جقجقه وارد عمل شده وجلوی بحث آنها را می گیرد.جقجقه برای فینجیل تعریف می کند که گردو با صاحبش زندگی خوبی داشته، با اسباب کشی آنها به خانه ی جدید ، به خاطر ممنوع بودن ورود حیوانات خانگی، مجبور به ترک خانه می شود. از آن به بعد علامت قلب پشت گردو می شکند. بعد از مدتی در کوهستان، به پل معلقی می رسند . کنار پل علامتی شبیه علامت پشت جقجقه بود که هردو می درخشید. آنها به آهستگی از روی پل عبور می کردند که ناگهان طناب پل پاره شد و گردو به خطر افتاد. خپل وجقجقه وفینجیل با کمک هم ، او را نجات دادند.فینجیل وگردو که از کارشان پشیمان بودند ، از هم عذرخواهی کردند. در این زمان بدبوکه فکر نمی کرد آنها از پل جان سالم به در ببرند، دوباره پیش آنها آمد ودر مورد ژوراسیک ها به آنها اخطار داد.که ناگهان سه ببر بزرگ که همان ژوراسیک ها بودند ، به آنها حمله کردند. با فکر جقجقه ، همه به طرف شیار باریکی بین کوهها دویدند .ولی جقجقه در این بین شنل اش را از دست داد. بعد از فرار از دست ژورایسک ها ، روبروی خود موجودی بزرگ و پشمالو به نام پاگنده را دیدند. همگی پا به فرار گذاشتند وبا فکر خپل ، با استفاده از تخته ی موج سواری از دست پاگنده و بهمنی که او ایجاد کرده بود ، جان سالم به در بردند. همسترها شاد وخوشحال بودند که متوجه شدند، علامت خورشید پشت خپل می درخشد. آنها خودرا در نزدیکی قصر دیدند. وقتی به در قصر رسیدند، بدبو را آنجا دیدند که توقع نداشت آنها را سالم ببیند. خلاصه وارد قصر شدند ولی درب، پشت سرشان بسته شد و با موجودی ترسناک شبیه مار به نام «ماژولا» روبرو شدند. آنها متوجه شدند که بدبو ، برای ماژولا کار می کند. ماژولا از همسترها در زیر زمین قصر به عنوان برده ، برای ساخت نیروی عجیبی ،استفاده می کرد. او ژوفوی پیر را هم به بند کشیده بود. ناگهان به دستور ماژولا، پاگنده وارد شد تا همسترها را آزار دهد وبدبو با قلاده هایی در دستش جلو آمد. همسترها به هر نحوی بود، توانستند از قصر فرار کنند.آنها در بیرون قصر تصمیم گرفتند تا شب صبر کنند و بعد وارد قصر شده وبا نیرویی که ژوفو به آنها می دهد، ماژولا را شکست دهند. شب که وارد قصر شدند، ژوفو به آنها گفت که هیچ نیرویی نمی تواند به آنها بدهد. او گفت تمام نیرویی که لازم دارید ، همین الان دارید. شما با روابط دوستانه ای که دارید، رشد کردید. ژوفو آنها را راهنمایی کرد که به منبع شارژ نیرو توجه کنند. با فکر خوب خپل قرار شد سه همستر ، ماژولا را بیدار کرده تا نیرویش را مصرف کند وگردو نیز با هویج له شده ، منبع شارژ را پر کند. با تلاش هر چهار نفر وباکمک پاگنده توانستند این کار را انجام دهند وماژولا را شکست بدهند و بدبو را مجازات کنند. آنها ژوفو وبقیه ی همسترها را آزاد کردند.ژوفو، ماژولا را به مغازه ی حیوانات خانگی منتقل کرد. در پایان فینجیل که بسیار دلتنگ کیتی بود، با استفاده از ستاره ی آرزو به خانه برگشت. کیتی با دیدن فینجیل، بسیار خوشحال شد و قول داد از این به بعد با او مهربان باشد. در همین حین ، خپل، جقجقه و گردو نیز وارد خانه ی کیتی شدند.کیتی با دیدن آنها بسیار خوشحال شد وتصمیم گرفت، هرچهار همستر را نگه دارد. کیتی برای آوردن غذا از اتاق بیرون رفت. فینجیل که از آمدن دوستانش شاد شده بود ، اطراف را به آنها معرفی کرد. جقجقه گفت مهم این است که زیر یک سقف وباهم هستیم که یکدفعه شنل زیبایش پدیدار شد. گردو هم که از محبت های فینجیل خوشحال بود، علامت قلب شکسته ی پشتش کامل شد. آنها به این نتیجه رسیدند که هیچ کجای دنیا، خانه نمی شود.
انیمیشن
تلاش برای ژو
Quest for zhu
چهار همستر که هر کدام به نوعی از زندگی خود راضی نیستند، در شهر همسترها یکدیگر را ملاقات می کنند.آنها متوجه می شوند که قصری وجود دارد که در آنجا می توانند به همه ی آرزوهایشان برسند. در راه رسیدن به آنجا وارد ماجراهای جالبی می شوند.
کارگردان: | Bob Douchette |
نویسنده: | Sean Derek |
تهیه کننده: | Laura Kurzu , Bob Douchette , Ashley Hornsby , Meghan Hornsby |
سال تولید: | 2011 |
نوع: | سینمایی |
مدت زمان: | 1 ساعت |