این فیلم مربوط به رابطه لوئیس ، نقاش مبتلا به افزایش زوال عقل و همسرش میشل است. در ابتدا ، لویی صرفاً فراموشکار به نظر می رسد ، اما با پیشرفت فیلم ، زوال عقل او آشکار می شود. [1] بیننده بسیاری از این موارد را از دیدگاه لویی تجربه می کند. اشیا m ذوب شده و تغییر شکل در دست او. وقتی لویی با شخصیت های دیگری مانند پزشکی که میشل او را می برد روبرو می شود ، آنها عجیب و هیولا به نظر می رسند. لوئیس که از وضعیت خود آگاه بود ، یادداشت هایی را روی اشیا household خانگی ضبط می کند تا استفاده از آنها را به خودش یادآوری کند ، اما این تلاش با نشستن او در دریایی از نت های جدا شده پایان می یابد. میشل متوجه تأثیری می شود که شرایط لویی بر نقاشی های فزاینده انتزاعی او می گذارد. [2]
در پایان فیلم ، لوئیس دیگر میشل را که اکنون به عنوان چهره ای نیمه شفاف از ضربات پراکنده رنگی به نظر می رسد ، نمی شناسد. هنوز هم لوئیس از زیبایی میشل متحیر شده است. آنها با هم می رقصند تا جایی که میشل در یک حلقه از نقاط شناور حل می شود.