حسن و مادرش تنها باهم زندگی میکنند. گرگ پدر حسن راکه چوپان بوده خورده. مادر حسن که خاله مینا نام دارد از راه نخریسی زندگیشان را اداره میکند ولی به حسن میگوید که اوضاع مالیمان خیلی بد است و دیگر نمیتوانیم لباس و غذا بخریم و خیلی با ناامیدی حرف میزند حسن هم خیلی ناراحت میشود . فردا صبح حسن راه می افتد که بزش را بفروشد. اسم بزش فسقلی است. اژدر خان که قصاب روستاست پیش مادر حسن میرود و او میگوید حسن میخواهد بزش را بفروشد چه بهتر که شما از او بخرید. اژدر دنبال حسن میرود و میگوید بز را ازت میخرم ولی حسن میگه به قصاب نمیفروشم مادرم ناراحت میشود اژدر خان میرود در خانه تا بز را از خاله مینا بخرد و پولش را به خاله مینا میدهد. یه پیرمردی که یه جعبه قرمز رنگ دستش هست از لبه پرتگاه می افتد پایین درست جلوی پای حسن. پیرمرد میگه مشکلاتت را بید با فکر و تلاش حل کنی ولی یک بطری به حسن میدهد و میگوید این بطری مشکلاتت را حل میکند با چپقش به بطری میزند و نور زیبایی ایجاد میشود. بز هم ناپدید میشود و اژدر که میبیند بز نیست میرود پولها را از خاله مینا میگیرد. حسن با بطری به خانه می آید ولی مادر بطری را داخل حیاط می اندازد شب حسن سراغ بطری میرود ولی هر چه میگوید به من خانه و غذا بده خبری نمیشود. میرود میخوابد خوابهای بد میبیند. صبح که بیدار میشود می بیند از داخل بطری دارد دود سفیدی به هوا میرود حسن وارد دودها میشود و به روی ابرها میرود . میبیند پیرمرد هم آنجاست .پیرمرد میگوید اینجا سرزمین ابرهاست و میگوید از همین مسیر برو توی آن خانه حسن میرود . یک خانه ای است که ساعت بزرگی داخلش است ساعت میگوید اینجا خانه غول است و اسم آن پیرمرد ابری است. زن غول می آید و حسن را می بیند و از او خوشش می آید وقتی غول می آید بوی حسن را متوجه میشود ولی زنش سرش را گرم میکند. مردم روستا دستان ابری را بسته اند . غول میگوید مرغ تخم طلا دارم و شعری میخواند و مرغ تخم طلا میگذارد. حسن مرغ را میدزدد و میرود خانه شان. مردم روستا جمعند ولی حسن را مسخره میکنند حسن شعررا میخواند و مرغ یک تخم طلا میگذارد. ابری میگوید مرغ تخم طلا مال من بود چندسال قبل در بطری را باز کردم و غول آمد بیرون حالا که من مشکلت راحل کردم توهم مشکلم را حل کن و دوباره به سرزمین ابری برو. حسن میرود و جعبه موسیقی ابری را که پیش غول بوده می آورد غول هم دنبال حسن می آید و ابری او را داخل بطری میکند. ابری بز را ظاهر میکند. حسن از خواب بیدار میشود و می بیند همه را خواب دیده. مادرش میگوید مرغ تخم طلا و غول وجود ندارد. بز را هم نمیخواهد بفروشی. حسن میگوید دوست دارم قالی بافی یاد بگیرم وبه شما کمک کنم.
انیمیشن بطری اسرارآمیز
«حسنی» پسر فقیری است که با مادرش زندگی میکند. او تصمیم میگیرد بز دوست داشتنیاش را بفروشد تا برای خانوادهاش مقداری پول بدست بیارد، اما...
کارگردان: | حمیدرضا صالحی |
نویسنده: | کیانوش دالوند |
نوع: | سینمایی |
مدت زمان: | 1 ساعت |