یک اسب متحرک حشره ای به نام بامبی متولد می شود ، که روزی موقعیت شاهزاده بزرگ جنگل را به دست می گیرد ، عنوانی که در حال حاضر توسط پدر بامبی برگزار می شود و از موجودات جنگل در برابر خطرات شکارچیان محافظت می کند. دوست داشتنی بچه خرگوش ، خرگوش مشتاق و پرانرژی به نام Thumper است که به او کمک می کند راه رفتن و صحبت را بیاموزد. بامبی بسیار وابسته به مادرش بزرگ می شود و بیشتر وقت خود را با او می گذراند. او به زودی دوستان دیگری پیدا می کند ، از جمله یک اسکین جوان به نام گل و یک حنایی ماده به نام فالین. بامبی کنجکاو و کنجکاو مرتباً از دنیای اطرافش می پرسد و در مورد خطرات زندگی به عنوان یک موجود جنگلی توسط مادر مهربانش احتیاط می کند. بامبی یک روز در یک چمنزار بیرون رفت و مدت کوتاهی شاهزاده بزرگ را دید اما متوجه نشد که او پدرش است. شاهزاده بزرگ در حالی که در سربالایی سرگردان است ، متوجه می شود که شکارچی انسان به نام “انسان” توسط همه حیوانات در حال آمدن است و با سرعت به پایین چمنزار می رود تا همه را به امنیت برساند. بامبی در آن مدت مدت کوتاهی از مادرش جدا شده است اما شاهزاده بزرگ او را همراهی می کند در حالی که هر سه درست وقتی مرد اسلحه خود را شلیک می کند ، آن را به جنگل باز می گردانند.
در اولین زمستان بامبی ، او و تامپر در حالی که گل در خواب زمستانی است در برف بازی می کنند. یک روز مادرش او را برای یافتن غذا همراهی می کند که من دوباره حضور پیدا می کند. هنگامی که آنها فرار می کنند ، مادرش توسط شکارچی مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و بچه حشرات کوچک را عزادار و تنها می گذارد. شاهزاده بزرگ با ترحم از پسر رها شده خود ، بامبی را به خانه منتقل می کند زیرا به او نشان می دهد که پدرش است. سال بعد ، بامبی در یک رأس گوزن بالغ شده و دوستان کودکی او نیز وارد بزرگسالی شده اند. توسط Friend Owl از “twitterpation” به آنها اخطار داده می شود که سرانجام عاشق خواهند شد ، گرچه این سه نفر مفهوم عاشقانه را با تمسخر مشاهده می کنند. با این حال ، Thumper and Flower خیلی زود با همتایان زیبای عاشقانه خود روبرو می شوند و افکار قبلی خود را در مورد عشق رها می کنند. خود بامبی با Faline به عنوان یک اسب زیبا برخورد می کند. با این حال ، خواستگاری آنها به سرعت قطع می شود و توسط یک گوزن جنگی مسن تر به نام رونو ، که تلاش می کند فالین را از بامبی دور کند ، به چالش کشیده می شود. بامبی با موفقیت موفق می شود رونو را در نبرد شکست دهد و حق محبت های گوزن را بدست آورد.
بامبی پس از آن با بوی دود بیدار می شود. او آن را دنبال می کند و کشف می کند که به یک اردوگاه شکارچیان منجر می شود. پدرش به بابی هشدار می دهد که من با شکارچیان بیشتری برگشته است. اگرچه بامبی در آشفتگی از فالین جدا شده و در طول راه او را جستجو می کند ، اما هر دو به سلامت فرار می کنند. به زودی او را در گوش سگهای شکارچی بدجنس قرار گرفت که موفق به دفع آنها شد. بامبی از آنها فرار می کند و توسط یک شکارچی مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. در همین حال ، در اردوگاه “مرد” ، آتش سوزی آنها ناگهان به جنگل گسترش یافت و در نتیجه آتش سوزی ایجاد شد و ساکنان جنگل از ترس از آنجا فرار کردند. بامبی ، پدرش ، فالین و حیوانات جنگل موفق می شوند تا در ساحل رودخانه به پناهگاه برسند. در بهار بعد ، فالین به عنوان شاهزاده بزرگ جدید جنگل ، زیر چشم مراقب بابی دوقلو به دنیا می آورد.