انیمیشن افسانه ماردوش؛ ضحاک ماردوش

انیمیشن افسانه ماردوش؛ ضحاک ماردوش
The Legend of Mardoush

پسر بُد مر این پاک دل را یکی که از مِهر بهره ش نبود اندکی

کارگردان: حسین مرادی‌زاده
نویسنده: فریدون دانشمند
سال تولید: 1384
نوع: سینمایی
مدت زمان: 1 ساعت

داستان کامل

جمشید با کندن کوه به طلا و مواد معدنی با ارزش دست می یابد و مردانی را به کار می گیرد تا آن مواد را از دل کوه بیرون بکشند و ثروتی را جمع آوری می کند. او می خواهد سرزمین ایران را به شوکتی برساند که باعث رشک جهانیان شود, اما گرفتار وسوسه قدرت و ثروت بی پایان می گردد و با وجود مخالفت برادرش آبتین دیوهایی را که پدرش طهمورث به بند کشیده بود آزاد می کند. مرداس شاه نیساران و از دامداران ثروتمند و مردی درستکار است که پسری سنگدل و دهان بین و کج خلق به نام ضحاک دارد. ضحاک فریب چاپلوسی های اهریمن که خود را به شکل یک گدای پیشگو در آورده می خورد وپدرش را با کندن چاهی بر سر راهش به قتل می رساند و به تخت شاهی او می نشیند. بار دیگر اهریمن در لباس آشپز خود را به آشپزخانه می رساند و بهترین غذا را برای او می پزد. کندرو وزیر او خبر می آورد که آشپز می خواهد از نزدیکان ضحاک شود و بر دو شانه ی او از روی ارادت بوسه بزند. ضحاک نادان با اینکه می داند آشپز او جادوگر است و او را به کشتن پدر جادو نموده اما به کندرو می گوید که درخواست آشپز مبنی بر اینکه از نزدیکان ضحاک باشد را می پذیرد. پس آشپز دو شانه ضحاک را می بوسد و بر شانه های ضحاک دو مار سیاه می روید و آشپز ناپدید می شود. ضحاک که سخت ناراحت است سر دو مار را با شمشیر قطع می کند اما آندو دوباره بر شانه هایش می رویند, پس او طبیبی برای خود می طلبد. اهریمن این بار در لباس طبیب بر او ظاهر می شود و ادعا می کند که درمان این است که برای در امان ماندن ضحاک از دو مار باید هر روز مغز دو جوان ایرانی را به مارهایش بدهد تا آنها به ضحاک آزاری نداشته باشند. از سوی دیگر جمشید به تخت پادشاهی ایران مغرور گشته و به مردم ظلم می کند. او محصولات مردم را به زور از آنها می گیردو مردم برای مقابله با او نیمی از محصول را به عنوان مزد به نیساران( ضحاک و سپاهیانش) می دهند تا آنان با شمشیرشان نگذارند دشمن (جمشید)تمام محصولشان را تاراج کند. آبتین جمشید را هوشیار می کند که مردم ایران برای فرار از ظلم او به ضحاک ماردوش پناه برده اند و به دیار او می روند و مغز سرشان خوراک مارهای او می شود. اما جمشید این مسئله را جزای ناسپاسی مردم می داند و باز هم برای آنان کاری نمی کند. او به جای رسیدگی به مردم دنبال چشمه آب حیات است پس سپاهی را پیاده روان می کند تا به دنبال آن بگردند و از ضحاک برای پیادگانش طلب اسب می کند, ضحاک اسب ها را به آنها می دهد تا با پای خودشان گرفتار شوند و مغز آنها خوراک مارهایش شود. پس جمشید و سپاهش با ضحاک درگیر می شوند و جمشید شکست می خورد و از کار خود نادم می شود لباس پادشاهی از تن بیرون می کند و مانند یک دهقان ساده به زندگی ادامه می دهد. ضحاک کاخ جمشید را تصاحب می کند.

منبع

بیشتر کمتر